بالشجه . [ ل ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) بالشتک . صورتی و یا تعریبی است از بالشچه . بالشتچه . بالش کوچک . بالش خرد. بالش خرد که اگریم گویند.(فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). || گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف ). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را :
بالشجه را بواسطه ٔ دیرمردنش [ مردن اسب نحیف ]
همچون صدف سفید شده چشم انتظار.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.