کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابخردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابخردی
لغتنامه دهخدا
نابخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) نادانی . دیوانگی . (ناظم الاطباء). جهل . بی عقلی . بی شعوری . سبکسری : نکرد او به تو دشمنی از بدی که خود کرده ای تو ز نابخردی . فردوسی .مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و کردار نابخردیست . فردوسی .بی اندازه ز ایش...
-
جستوجو در متن
-
نابخردانه
لغتنامه دهخدا
نابخردانه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی نابخردی . از روی جهل و بی معرفتی . جاهلانه . سبکسرانه .
-
جاهلی
لغتنامه دهخدا
جاهلی . [ هَِ ] (حامص ) نادانی . نابخردی . کودنی : آری بجاهلی نتوان کرد مهتری . فرخی .هر آنکس که عیبش نگویند پیش هنر داند از جاهلی عیب خویش .سعدی .
-
نافرزانگی
لغتنامه دهخدا
نافرزانگی . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نابخردی . بی عقلی . نادانی . مقابل فرزانگی . حالت و صفت نافرزانه . || بیهوشی . ناهوشیاری . مستی : چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه .سعدی .
-
مثل زن
لغتنامه دهخدا
مثل زن . [ م َ ث َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه مثل زند. (آنندراج ). مثل زننده : مثل زن مثل زد که تخم بدی سرابش دهد آب نابخردی . باقر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به مثل زدن شود.
-
سترگی
لغتنامه دهخدا
سترگی . [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] (حامص ) وقاحت . بی شرمی . (زمخشری ). لجوجی . تندی . ستیزه کاری : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .بر او بخت یکباره با مهر و خشم خرد را سترگی فرو بست چشم . فردوسی . || بزرگی . عظمت : ز مردان بیش...
-
ناهوشیاری
لغتنامه دهخدا
ناهوشیاری . [ هوش ْ ] (حامص مرکب ) هوشیار نبودن . نابخردی . بی کیاستی . || مدهوشی . بیهوشی . حالت بیخودی و بیهوشی . بهوش نبودن . || دیوانگی . ابلهی . حماقت : که او را شماخواستگاری کنیدبدینگونه ناهوشیاری کنید. شمسی (یوسف و زلیخا).- ناهوشیاری کردن ؛ ا...
-
شبانروزی
لغتنامه دهخدا
شبانروزی . [ ش َ ] (ص نسبی ) شبانه روزی . دائم . همیشگی . و رجوع به شبانروز شود : ابر نوروزی و باران شبانروزی نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن . فرخی .وزبند شبانروزی بیرون نکندشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری .یمین تو به سخاوت چو ابر نور...
-
فرهخته
لغتنامه دهخدا
فرهخته . [ ف َ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان ). آموخته . مؤدب . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای دل من زو بهر حدیث میازارکآن بت فرهخته نیست ، هست نوآموز. دقیقی .زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی . طیان .|| ریاض...
-
نافرهخته
لغتنامه دهخدا
نافرهخته . [ ف َ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ادب ناگرفته . غیرمتأدب . ادب نادیده . تعلیم نیافته . ریاضت ندیده . ناآموخته : ربض ؛ شتر نافرهخته . (السامی فی الاسامی ). || مردم بی ادب و زشت روی باشد. (برهان ). بی ادب . (آنندراج ) (انجمن آرا). زشت . بد...
-
خامکار
لغتنامه دهخدا
خامکار. (ص مرکب )آنکه بی تجربه و بی وقوف است . چون : ای خامکار نابخردی تا چند؟ || آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند. (آنندراج ). بی هنر. ناتجربه کار. (آنندراج ). کارناآزموده . بی وقوف . بی تجربه . (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی ت...
-
گرفتار شدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .دو فرزند او هم گرفتار شدازو تخمه ٔ آرشی خوار شد. فردوسی .عیب تن خویش ببایدت دیدتا نشود جانت گرفتار خویش . ...
-
فره ٔ ایزدی
لغتنامه دهخدا
فره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح ...
-
نابخرد
لغتنامه دهخدا
نابخرد. [ ب ِ رَ ] (ص مرکب ) نادان . بی عقل .(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل : بگردان [ خدایا ] ز جانش نهیب بدان بپرداز گیتی ز نابخردان . فردوسی .که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان . فردوسی .سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بس...