کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممتاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ ] (اِخ ) مولوی سیدامان علی فرزند سیدبرکت علی ، نبیره ٔ مولوی سراج الدین احمد. از شاعران قرن سیزدهم ، مقیم شهرک فریدپور هند است . در مدرسه ٔ دارالاماره ٔ کلکته تحصیل کرد. از اوست :به گلشن چون طلسم صحبتی با گلرخان بستم شکفتن را دری بر روی ...
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ ] (اِخ ) میرزا اسماعیل خان . رجوع به ممتازالدوله شود.
-
ممتاز
لغتنامه دهخدا
ممتاز. [ م ُ] (ع ص ) جداشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || برگزیده و پسندیده . منتخب شده . دارای امتیاز و برتری و بزرگواری . (از ناظم الاطباء). برتر. فاضل . افضل . راجح . ارجح . صاحب مزیت . نجیب . مفضل . دارای مزیت . فایق . ...
-
واژههای مشابه
-
ممتاز خراسانی
لغتنامه دهخدا
ممتاز خراسانی . [ م ُ زِ خ ُ ] (اِخ )میر ممتاز... از شاعران قرن یازدهم است . از اوست :چون دهم تسکین ز پیغامت دل افسرده راکی توان افروخت از پرتو چراغ مرده را.(از تذکره ٔنصرآبادی ص 428 و فرهنگ سخنوران ).در تذکره ٔ روز روشن (ص 765) شیرازی و مقیم عظیم آب...
-
ممتاز سمرقندی
لغتنامه دهخدا
ممتاز سمرقندی . [ م ُ زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) ملا محمد عابد فرزند ملا محمد زاهد. از شاعران قرن یازدهم . هفت قلم را خوش می نوشته . از اوست :یک عمر به ابنای جهان گردیدم کافور زدم سردی ایشان چیدم هر موی که بود بر تنم گشت سفیدچون صبح آخر به ریش خود خندید...
-
ممتاز شیرازی
لغتنامه دهخدا
ممتاز شیرازی . [ م ُ زِ ] (اِخ ) رجوع به ممتاز خراسانی شود.
-
ممتاز غزنوی
لغتنامه دهخدا
ممتاز غزنوی . [ م ُ زِ غ َ ن َ ] (اِخ ) حکیم عثمان بن محمد. از شاعران قرن پنجم هجری است . سنائی غزنوی بوی اعتقاد و نسبت شاگردی داشته . در آغاز عثمانی تخلص می کرد. مدتی ملازم سلطان ابراهیم بن مسعود بود. بعد از وفات وی در هنگامی که بهرام شاه غزنوی به ه...
-
ممتاز گرجی
لغتنامه دهخدا
ممتاز گرجی . [ م ُ زِ گ ُ ] (اِخ ) فضل علی بیک شاعر. نواده ٔ اصلان بیک از رجال دوره ٔ شاه سلیمان صفوی است . از اوست :تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم از دیده برون یکسر مژگان ننهد پای تا گشت ز دیدار تو نومید نگاهم .(از تذکره ...
-
ممتاز لکهنویی
لغتنامه دهخدا
ممتاز لکهنویی . [ م ُ زِ ل َ هََ ] (اِخ ) ممتازالدوله سیدعبدالحی خان بن مولوی سیدعبدالرزاق به سال 1277 متولد شد، صاحب کمال و شاعر بود. برخی از احوال او در تذکره های صبح گلشن (ص 449) و روز روشن (ص 765) آمده . از اوست : بردار دل ز عشق که بیهوشی آوردچشم...
-
ممتاز لکهنویی
لغتنامه دهخدا
ممتاز لکهنویی . [ م ُ زِ ل َ هََ ] (اِخ ) مولوی احسان اﷲخان فرزند شیخ عظمةاﷲ مقیم قصبه ٔ اونام از مضافات لکهنو. ادیب و شاعر بود (قرن سیزدهم ). از اوست :خداوندا سر و برگ فصاحت ده زبانم رابرنگ رنگ گل رنگین کن اوراق بیانم رابیا ممتاز از نای قلم ده نغمه ...
-
ممتاز هندی
لغتنامه دهخدا
ممتاز هندی . [ م ُ زِ هَِ ] (اِخ ) لاله سیتل داس . شاعر فارسی گوی هندی است . از اوست :دل خون شد و تا کی دهد دلدار آزار اینچنین یارب چه سازم چون کنم دل آنچنان یار اینچنین .(از تذکره ٔصبح گلشن ص 452).
-
واژههای همآوا
-
ممتعض
لغتنامه دهخدا
ممتعض .[ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) خشم گیرنده . (از منتهی الارب ). خشمناک . (ناظم الاطباء). خشمگین : بهاءالدوله بدان ممتعض و خشمناک شد و بفرمود تا آن غلام را پوست از سر تا پای بیرون کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). امیر ناصرالدین از بی حفاظی و عذر او ممتعض...