کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلوب ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قضع
لغتنامه دهخدا
قضع. [ ق َ ] (ع مص ) ستم کردن و مغلوب ساختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ز پای فکندن
لغتنامه دهخدا
ز پای فکندن . [ زِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف از پای افکندن . کنایه از کشتن . مغلوب کردن . نابود ساختن . تباه ساختن : گرفتند نفرین بر آن رهنمای بزخمش فکندند هر یک ز پای . فردوسی .رجوع به پای ، از پای افکندن ، ز پای درآوردن ، و ز پای اندرآوردن...
-
ز پای درآوردن
لغتنامه دهخدا
ز پای درآوردن . [ زِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . زیردست ساختن . عاجز و ناتوان کردن . بیچاره و زبون گرداندن . مغلوب ساختن : اگر روزگارش درآرد ز پای همه عالمش پای بر سر نهند. سعدی . || ویران کردن . خراب کردن . منهدم ساختن . واژگون کردن : به ...
-
مرعوب
لغتنامه دهخدا
مرعوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رعب . رجوع به رعب شود. ترسانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . هراسیده . ترسانده شده . ترسان . بیم زده . مذعور. بیم کرده شده . بیم داده شده . بیمناک : رعیت بلدان ازمکاید ایشان...
-
مجاب کردن
لغتنامه دهخدا
مجاب کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفحم کردن . در جدالی لفظی مخاطب را از دادن جواب عاجز ساختن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره کسی را مغلوب کردن .
-
شکار داشتن
لغتنامه دهخدا
شکارداشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناراحت و فکار داشتن . آزرده ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || مسخر داشتن . رام و مطیع و مغلوب داشتن : لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا.ناصرخسرو.
-
عکظ
لغتنامه دهخدا
عکظ. [ ع َ ] (ع مص ) بند کردن . (از منتهی الارب ). حبس . (اقرب الموارد). || جدا نمودن . (از منتهی الارب ). منصرف کردن . (از اقرب الموارد). || بیکار ساختن . || مغلوب نمودن و رد کردن بر کسی بزرگی و فخر او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افت...
-
فرس افگندن
لغتنامه دهخدا
فرس افگندن . [ ف َ رَ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناتوان و مغلوب گردانیدن . (آنندراج ). عاجز ساختن . (غیاث ). به قیاس ربودن مهره ٔ اسب حریف است در شطرنج : فرس افگند جوش من نیل رارخ من پیاده کند پیل را.نظامی .
-
دشمن شکنی
لغتنامه دهخدا
دشمن شکنی . [ دُ م َ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن شکن . دشمن شکری . هزیمت دادن دشمن را و مغلوب و عاجز ساختن او را. (آنندراج ) : همت او در دشمن شکنی و لذتها بر خویشتن حرام داشتی [ اردشیر ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 61).
-
مالاندن
لغتنامه دهخدا
مالاندن . [ دَ ] (مص ) در تداول عامه ، در جدل و بحث مغلوب کردن . به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن . چیره شده بر کسی در کشتی ، در سخن ، در هنر و غیره . مفحم و مجاب کردن کسی را در سخن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سهولت از عهده کسی برآمدن و در ...
-
شکست دادن
لغتنامه دهخدا
شکست دادن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکستن : به دست غلامان مستش دهم به چوب شبانان شکستش دهم . نظامی .|| منهزم کردن . مغلوب کردن . هزیمت دادن . دچار شکست ساختن : هزم ، هزیمت ؛ شکست دادن لشکر دشمن را. (از یادداشت مؤلف ). منهزم کردن . (ناظم الاطباء).
-
ز پای اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
ز پای اندرآوردن . [ زِ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . از پای اندرآوردن . مغلوب ساختن : جهانی ز پای اندرآرد به تیغنهد تخت شاه از پس پشت میغ. فردوسی .مرا شاه فرمود کاین سبز جای بدینار گنج اندرآور ز پای . فردوسی .رجوع به از پای اندرآوردن و ز ...
-
سفسطة
لغتنامه دهخدا
سفسطة. [ س َ س َ طَ ] (ع اِ) سخن روی اندود. (مهذب الاسماء). || (اصطلاح فلسفه ) قیاسی است مرکب از وهمیات و غرض ازآن مغلوب ساختن خصم است . (از اقرب الموارد). در اصطلاح علوم منطقی قیاس سفسطی بقیاسی میگویند که مرکب ازمقدمات وهمی باشد و آن یکی از صناعات خ...
-
شکست آوردن
لغتنامه دهخدا
شکست آوردن . [ ش ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب ساختن . چیره گشتن . شکست دادن : که شاید به رستم شکست آوردسر نامدارش به دست آورد. فردوسی .گر این دستگه را به دست آوریم بر اقلیم عالم شکست آوریم . نظامی .گریزنده چون ره به دست آوردبه کوشندگان بر شکست آورد...
-
دندان کندن
لغتنامه دهخدا
دندان کندن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از ریشه بیرون آوردن دندان . (ناظم الاطباء). کندن دندان . بیرون کشیدن دندان . قلع دندان : در دهان دار تابود خندان چون گرانی کند بکن دندان . ؟ (از امثال و حکم دهخدا). || کنایه از قطع طمع کردن باشد. (از ناظم الاطباء...