کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتدل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساعت معتدل
لغتنامه دهخدا
ساعت معتدل . [ ع َ ت ِ م ُ ت َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت اعتدالی . ساعت معدل . رجوع به ساعت مستوی شود.
-
جستوجو در متن
-
مساوی
لغتنامه دهخدا
مساوی . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساواة. رجوع به مساواة شود.برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هموار. مستوی . معادل . یکسان . مطابق . راستاراست . علی السویه . همتا. متوازی . طوار. طور. عدل . قیاض . (منتهی الارب ) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و م...
-
ملطف
لغتنامه دهخدا
ملطف . [ م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، رقیق کننده و نازک کننده . (ناظم الاطباء). || دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج . (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او با...
-
حکرة
لغتنامه دهخدا
حکرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) ارزاق و هر مایحتاج عامه را که بقصد گران شدن و غلا خریده انبار کردن . در شرع آنگاه که موضوع احتکار محتاج الیه شود، حکره جائز نباشد و باید محتکر بفروش اجبار شود. لکن بها بر متاع او ننهند، مگر آنگاه که در قیمت طریق گزافه پیماید د...
-
استواء
لغتنامه دهخدا
استواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر یکدیگر شدن . (منتهی الارب ). برابر شدن . (غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن . (منتهی الارب ). برابری . یکسانی . همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب ) : تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو...
-
مغلظ
لغتنامه دهخدا
مغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) هر آنچه درشت و ستبر می کند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح طب ) ضد ملطف و آن دارویی است که قرار می دهد قوام رطوبت را غلیظتر از معتدل یا غلیظتر از آنچه بوده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد ملطف و آن دوایی است که از شأ...
-
چمبران
لغتنامه دهخدا
چمبران . [ چ َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 3 هزارگزی جنوب باختری نیشابور واقع است . جلگه و معتدل است و 312 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت است و در زمستان برای کار کردن به نیشابور میروند...
-
تسویة
لغتنامه دهخدا
تسویة. [ ت َ س ْ ی َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). برابر کردن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): سویت المعوج فمااستوی ...
-
مالیدن
لغتنامه دهخدا
مالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جم...
-
قیام
لغتنامه دهخدا
قیام . (ع مص ) معتدل شدن . (ازاقرب الموارد). || بسته شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قام الماء؛ بسته شد آب . (منتهی الارب ). || ایستاده شدن ستور از سستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قامت علیه الدابة؛ کلت فلم تبرح مکانها. || دوام و ثبوت...
-
راست داشتن
لغتنامه دهخدا
راست داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مستقیم داشتن . استقامت دادن . منظم کردن . به استقامت آوردن . نظام دادن : مسلمانان صف برکشیدند پیغمبر (ص ) چوبی بدست داشت و اندر صف همی گردید ومسلمانان را راست همی داشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).- طبع راست داشتن ؛طبع مست...
-
طین قبرسی
لغتنامه دهخدا
طین قبرسی . [ ن ِ ق ُ رُ / ق ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِل قبرسی . در قوت به گل ارمنی مشابهت تمام دارد جز آنکه قبرسی را قوت قبض و خشک کردن جراحتها زیاد است . (ترجمه ٔ صیدنه ). گلی است سرخ و گلگون و چون در دست بمالند سرخی آن در دست بماند و چون بش...
-
ساجع
لغتنامه دهخدا
ساجع. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن مقفی گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل شاعر. رجوع به تاج العروس در ماده ٔ ذرع شود. || قصدکننده ٔ کلام و غیرآن است . (شرح قاموس ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). راست رو در سخن و جزآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند:فلان س...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...