کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضطرب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حدیث مضطرب
لغتنامه دهخدا
حدیث مضطرب . [ ح َ ث ِ م ُ طَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود.
-
چراغ مضطرب
لغتنامه دهخدا
چراغ مضطرب . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ طَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ نیمه خاموش . چراغ لرزان . چراغی که شعله اش پائین و بالا میرود و مستعد خاموش شدن است : پنبه از داغ دل بیطاقت ما برمداراین چراغ مضطرب در زیر دامن خوشتر است .صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
پریشانیدن
لغتنامه دهخدا
پریشانیدن . [ پ َ دَ] (مص ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت کردن . تار و مارکردن . || بدحال و پریشان گردانیدن . بیخودگردانیدن . مضطرب کردن . || تنگدست کردن .
-
پیچان گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پیچان گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچان کردن . پیچان ساختن . باپیچ گردانیدن . خمانیده گردانیدن . پیچیده ساختن . || مضطرب و مشوش و بی آرام کردن .
-
جان بسر کردن
لغتنامه دهخدا
جان بسر کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مضطرب و بی قرار کردن . نگران و ناراحت کردن . بحال جان دادن انداختن . و رجوع به جان بسر شدن و جان بسر بودن شود.
-
جنبیدن
لغتنامه دهخدا
جنبیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص ) حرکت کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تکان خوردن . لرزیدن . مضطرب شدن . (حاشیه ٔ برهان ).
-
نغش
لغتنامه دهخدا
نغش . [ ن َ ] (ع مص ) مضطرب گردیدن و لرزیدن و جنبیدن بجای خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مضطرب شدن و حرکت کردن چیزی از جایش . (از متن اللغة). || میل کردن به سوئی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد): نغش الیه ؛ مال . (متن اللغة). ...
-
الفاج
لغتنامه دهخدا
الفاج . [ اِ ] (ع مص ) مفلس شدن و بی چیز گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || مفلس کردن . (مصادر زوزنی ). مضطرب کردن کسی را . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پناهنده کردن و نیازمند ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). || زمین نشینی بجهت...
-
تذأذو
لغتنامه دهخدا
تذأذؤ. [ ت َ ذَءْ ذُءْ ] (ع مص ) بازداشتن و نهی کردن . || دست اندازان راه رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مضطرب راه رفتن . (اقرب الموارد).
-
پلمس
لغتنامه دهخدا
پلمس . [ پ َ م َ ] (اِ) پلمسه . مضطرب شدن و دست و پا گم کردن . (برهان قاطع). اضطراب . || متهم ساختن . (برهان قاطع). || دروغ گفتن . (برهان قاطع).
-
شخز
لغتنامه دهخدا
شخز. [ ش َ ] (ع مص ) بی آرامی و بی آرام کردن . (منتهی الارب ). مضطرب شدن . (از اقرب الموارد). || در مشقت و رنج انداختن . (منتهی الارب ). || دشوار شدن امر بر کسی . (از اقرب الموارد). || کسی را به نیزه زدن . || کور کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموار...
-
لجب
لغتنامه دهخدا
لجب .[ ل َ ج َ ] (ع اِ)بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). لجب العسکر؛ بانگ لشکر. (مهذب الاسماء). || (مص )بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن به انبوهی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || پریشان و مضطرب شدن موج دریا. گویند: بحرٌ ذولجب ؛ اذا سمع اضطراب ا...
-
دستپاچه
لغتنامه دهخدا
دستپاچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) عجول . (ناظم الاطباء). تند. عَجِل . عَجلان . شتابزده . شتابان در کاری . أعجل . (یادداشت مرحوم دهخدا).- امثال : آدم دستپاچه کار را دو بار می کند . لعنت به کار دستپاچه ؛ تعست العجلة. || پریشان خاطر. سرگشته . مضطر...
-
اشخاص
لغتنامه دهخدا
اشخاص . [ اِ ] (ع مص ) در تعب انداختن . (منتهی الارب ). بی آرام کردن . کسی را مضطرب کردن . (از اقرب الموارد). || نفی بلد کردن . (منتهی الارب ). جلای وطن دادن . تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. (جهانگشای جوینی ). || گسیل کردن . (تا...