کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستکبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستکبر
لغتنامه دهخدا
مستکبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکبار. بزرگ و عظیم یابنده چیزی را. (ازاقرب الموارد). ج ، مستکبرون و مستکبرین . رجوع به استکبار شود. || دارای کبریاء. (از اقرب الموارد). گردنکش و متکبر و مغرور. (غیاث ) : ز مستکبران دلاور مترس از آن کو نتر...
-
جستوجو در متن
-
مستکبرین
لغتنامه دهخدا
مستکبرین . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستکبر (در حالت نصبی و جری ) : مستکبرین به سامراً تهجرون . (قرآن 67/23). اًنه لایحب المستکبرین . (قرآن 23/6). رجوع به مستکبر شود.
-
مستکبری
لغتنامه دهخدا
مستکبری . [ م ُ ت َ ب ِ ] (حامص ) مستکبر بودن . استکبار داشتن . متکبر بودن : سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی ازیرا که بگزید مستکبری را. ناصرخسرو.برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری .سعدی (بوستان ).
-
برترمنش
لغتنامه دهخدا
برترمنش . [ ب َ ت َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) که سرشت و طبیعت و همت برتر دارد. که صفاتی برتر از دیگران دارد. که دارای ادراک عالی است . (ناظم الاطباء) : کسی کو بود تیز و برترمنش نپیچد زبیغاره و سرزنش . فردوسی .از آن پس از آن انجمن آنچه ماندبزرگان برترمنش پی...
-
برتن
لغتنامه دهخدا
برتن . [ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) معجب . مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن . (آنندراج ). برترمنش . (یادداشت مؤلف ). برتر : زن مسکین فروتن مرد برتن کمان سرکشی آهخته بر زن . (ویس و رامین ).|| ملصق به تن . جامه ٔ بر تن . دثار و جامه ٔ ...
-
معجب
لغتنامه دهخدا
معجب . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. (غیاث ) (آنندراج ). متکبر: مستکبر. صاحب عجب . (از اقرب الموارد). خویشتن ستای . خودپسند. مغرور. برترمنش . برتن . بزرگ منش . صاحب عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه به پرونده اندرآمده ایدرا...
-
صلاة
لغتنامه دهخدا
صلاة. [ ص َ ] (ع اِ) دعاء. || دین . || رحمت . || استغفار. || حسن ثناء از خداوند بر پیمبر. || و گفته اند صلاة از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مؤمنین دعا و از پرندگان و هوام تسبیح بود و آن جز در خیر نبود بخلاف دعا، که آن در خیر و شرّ ...