کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرأس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرأس
لغتنامه دهخدا
مرأس . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) مرآس . (منتهی الارب ). رجوع به مرآس شود. || مهتر قوم . (ناظم الاطباء). || رأس مرأس ؛ ای مصک للرؤس . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوی . سری که به قوت کله می زند به سرهای دیگر. (ناظم الاطباء). ج ، مرائس .
-
مرأس
لغتنامه دهخدا
مرأس . [ م ُ رَءْ ءَ ] (ع ص ) شتر که جز در سر او قوت و چربش نمانده باشد. (منتهی الارب ). مرآس . رجوع به مرآس شود.
-
واژههای مشابه
-
مرآس
لغتنامه دهخدا
مرآس . [ م ِرْ ] (ع ص ) (از «رأس ») اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن ، یا آن که بسر زند اسبان دیگر را در وقت تقدم و پیشی خود. (منتهی الارب ). اسبی که کله ٔ اسبان همجوار خود را گاز بگیردو قیل الذی یرأس فی تقدمه و سبقه . (اقرب الموارد). || شتری...
-
مراس
لغتنامه دهخدا
مراس . [ م َرْ را ] (ع ص ) فحل مراس ؛ گشن شدید و سخت . (منتهی الارب ). ذو شدة. (اقرب الموارد). || شدید. (از اقرب الموارد).
-
مراس
لغتنامه دهخدا
مراس . [ م ِ ] (ع اِ)سختی . شدت . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیار کوشیدن . (فرهنگ خطی ). سخت کوشی : سلطان چون حدت باس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268). || مروسیدن . (از منتهی الارب ). ممارست . معالجه . (یادداشت...
-
جستوجو در متن
-
مرائس
لغتنامه دهخدا
مرائس . [ م َ ءِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مِرْأس . (ناظم الاطباء). رجوع به مراس شود.
-
مرائس
لغتنامه دهخدا
مرائس . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) سپس ماننده در کارزار. (منتهی الارب ). || شتر که جز در سر او قوت و چربش نمانده باشد. (منتهی الارب ). مِرآس . مُرَاءّس . مَرایس . (از متن اللغة).
-
مرساة
لغتنامه دهخدا
مرساة. [ م ِ ] (ع اِ) لنگر کشتی . (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). اَنجر. (اقرب الموارد). ج ، مَراسی (مَراس ). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مرسی
لغتنامه دهخدا
مرسی . [ م َ سا ] (ع اِ)جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه . خور. فُرضة. ج ، مَراسی (مراس ) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون ... (الجماهر ص 44). || جریده . (یادداشت مرحوم دهخدا)...
-
شدة
لغتنامه دهخدا
شدة. [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . اسم است اشتداد را. (منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین . (از اقرب الموارد). خلاف رخاء. (از اقرب الموارد). این کلمه در املای فارسی با تای کشیده تحریر شود یعنی شدت . || مکاره دهر. (از اقرب الموارد). سختی روزگار. ا...
-
ممارسة
لغتنامه دهخدا
ممارسة. [ م ُ رَ س َ ] (ع مص ) مِراس . (منتهی الارب ). مروسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). همیشگی ورزیدن . (منتهی الارب ). || کوشیدن و تفحص کردن و تجربه نمودن و در کاری رنج نمودن . (آنندراج ) (غیاث ). با کسی یا چیزی واکوشیدن . (تاج المصادر بیهقی...
-
مروسیدن
لغتنامه دهخدا
مروسیدن . [ م َ دَ ] (مص ) عادت کردن به چیزی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آموخته شدن . (ناظم الاطباء). || رنج بردن در کاری به وقت بی چیزی و مفلسی . (برهان ) (از جهانگیری ). رنج بردن به کاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). || واکوشیدن . مم...
-
پشته
لغتنامه دهخدا
پشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و د...