مراس . [ م ِ ] (ع اِ)سختی . شدت . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیار کوشیدن . (فرهنگ خطی ). سخت کوشی : سلطان چون حدت باس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268). || مروسیدن . (از منتهی الارب ). ممارست . معالجه . (یادداشت مؤلف ). معالجه . مُزاولة. (متن اللغة): مارسه ممارسة و مراساً؛ عالجه و زاوله و عاناه و شرع فیه ، کقوله : امارس فیها کنت منهم الممارس ؛ ای کنت اعانی و اتأنی . (اقرب الموارد). || وررفتن . انگولک کردن به . پیله کردن به . (یادداشت مؤلف ). ملاعبه . (متن اللغة): مارسه ؛ لاعبه ، و هو مجاز. (اقرب الموارد). || همیشگی ورزیدن . (ناظم الاطباء). همیشه ورزیدن کاری را.(فرهنگ فارسی معین ). عادت کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ممارسة شود. || پی چیزی مشقت دیدن .(یادداشت مؤلف ). از کاری رنج دیدن . (فرهنگ خطی ).
- مراس بربستن ؛ علاج کردن . چاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
اگر جادوئی گر ستاره شناس
ز خود مرگ را برنبندی مراس .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.