کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متمسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متمسک
لغتنامه دهخدا
متمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب محمدثامن ، پانزدهمین از ملوک بنی نصر غرناطه . رجوع به محمدثامن ملقب به متمسک شود.
-
متمسک
لغتنامه دهخدا
متمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروة وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام ابوحنیفه رحمه اﷲ متمسک بود. (ترجمه...
-
جستوجو در متن
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن متمسک . آخرین خلیفه ٔ عباسی که اسماً در مصر خلافت داشتند. سلطان سلیم در فتح مصر یعقوب را به استانبول آورد و او در همانجا درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
معض
لغتنامه دهخدا
معض . [ م َ ع َض ض ] (ع اِ) آنچه بدان چنگ زنند. متمسک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):مالی فی هذاالامر معض ؛ ای مستمسک . (اقرب الموارد).
-
دست درآویختن
لغتنامه دهخدا
دست درآویختن . [ دَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دست زدن . متمسک شدن . چنگ زدن : دست درآویز بفتراک دل آب تو باشد که شوی خاک دل . نظامی .چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر درآویخت دست .سعدی .
-
محمد ثامن
لغتنامه دهخدا
محمد ثامن . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ م ِ ] (اِخ ) ابن یوسف الثالث ، ملقب به متمسک . چهاردهمین از ملوک بنی نصر به غرناطه . (820 - 831 هَ . ق .) و نوبت دوم (833 - 835 هَ . ق ) و نوبت سوم (835 - 848 هَ . ق .) (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 94).
-
متحنفه
لغتنامه دهخدا
متحنفه . [ م ُ ت َ ح َن ْ ن ِ ف َ ] (اِخ ) پیروان طریقه ٔ ابوحنیفه . حنفی مذهبان : به مذهب امام ابوحنیفه متمسک بود و به تربیت اصحاب و تمشیت کار متحنفه متبرک . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441).
-
عروه ٔ وثقی
لغتنامه دهخدا
عروه ٔ وثقی . [ ع ُرْ وَ / وِ ی ِ وُ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصل لغت دسته ٔ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج ). رجوع به ...
-
وثقی
لغتنامه دهخدا
وثقی . [ وُ قا ] (ع ن تف ) مؤنث اوثق . محکم و استوار. (منتهی الارب ). بسیاراستوار و محکم . (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.- عروةالوثقی ؛ عروه ٔ وثقی . ریسمان محکم و استوار : فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروة الوثقی . (قرآن 256/2). ه...
-
معتصم
لغتنامه دهخدا
معتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) چنگل زننده در چیزی برای استعانت و نجات . (غیاث ) (آنندراج ). چنگ درزننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروه ٔ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). و به حبل متین ...
-
استیم
لغتنامه دهخدا
استیم . [ اَ ] (اِ) آستین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (سروری ) (رشیدی ) (برهان ) : خیز و پیش آر از آن می خوشبوی زود بگشای خیک را استیم . خسروی .رجوع به آستین شود. || در نسخه ٔ ابوحفص به معنی دهن ظروف آمده و بهمین بیت متمسک شده . (سروری )(رشیدی ). دهان...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن علی بن مسلم زاهد. وی از مردم زبیدیمن بود و در بغداد اقامت گزید. اولاد او اسماعیل و عمر و مبارک همه محدث بوده اند و همچنین اند اولاد مبارک . (از تاج العروس ). سمعانی آرد: محمدبن یحیی زبیدی مکنی به ابوعبداﷲ، واعظ و ...
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (ص نسبی ) عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول . (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری . (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی ...
-
اعصام
لغتنامه دهخدا
اعصام . [ اِ ] (ع مص ) گرفتن دامن کسی را: اعصم بفلان اعصاماً؛ گرفت دامن وی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متمسک و ملازم شدن کسی را. (از اقرب الموارد). چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || گرفتن یال اسب را: اعصم بالفرس ؛ گرفت یال اس...