کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لُغاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل َغ ْ غا ] (ع ص ) رجل لغاز؛ مرد نیک عیب کننده مردم را. (منتهی الارب ).
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل ُ ] (اِ) (اصطلاح بنایان ) گوشوار دیوار.
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل ُ ] (اِ) خرده . عیب .(ظاهراً خود کلمه ٔ فارسی است یا شکسته ٔ لغز عرب ).
-
لغاز خواندن
لغتنامه دهخدا
لغاز خواندن . [ ل ُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، عیب گرفتن بر کسی چیزی را. عیب گرفتن بر عمل یا گفتار یا وضع کسی . متلک گفتن .
-
لغاز گفتن
لغتنامه دهخدا
لغاز گفتن . [ ل ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) (در تداول عامه ) پشت سر کسی لغاز گفتن . در غیبت او بر او عیب گرفتن .
-
واژههای همآوا
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل َغ ْ غا ] (ع ص ) رجل لغاز؛ مرد نیک عیب کننده مردم را. (منتهی الارب ).
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل ُ ] (اِ) (اصطلاح بنایان ) گوشوار دیوار.
-
لغاز
لغتنامه دهخدا
لغاز. [ ل ُ ] (اِ) خرده . عیب .(ظاهراً خود کلمه ٔ فارسی است یا شکسته ٔ لغز عرب ).
-
لقاز
لغتنامه دهخدا
لقاز. [ ل َق ْ قا ] (ع اِ) رتیلاء سیاه بیابان . (دزی ).
-
جستوجو در متن
-
لغازخوان
لغتنامه دهخدا
لغازخوان . [ ل ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه لغاز خواند. آنکه عیب و خرده گیرد بر عمل یا گفتار یا وضع کسان .
-
لغز خواندن
لغتنامه دهخدا
لغز خواندن . [ ل ُ غ َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) لُغاز خواندن . عیب کردن از روی عناد و حسد و پرادعائی . در تداول عوام ، عیب گفتن چیزی یا کسی را.
-
گوشوارک
لغتنامه دهخدا
گوشوارک . [ گوش ْ رَ ] (اِ مصغر) مصغر گوشوار. گوشوار خرد. گوشوار کوچک . رجوع به گوشوار شود. || در قاعده ٔ بعضی از برگهای دو صفحه ٔ کوچک یا بزرگ وجود دارد که آن را گوشوارک مینامند . رجوع به واژه های مصوب فرهنگستان شود. || دو پاره گوشت خرد که زیر گوش گ...
-
متلک
لغتنامه دهخدا
متلک . [ م َ ت َ ل َ ] (اِ مصغر) متل خرد. متل کوچک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || حرف مفت . دری وری . کلفت . حرف برخورنده . شوخی و مزاح . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). لغز. لغاز. عیب جویی . طعن . بیغاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متلک گف...