کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لزام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لزام
لغتنامه دهخدا
لزام . [ ل َ ] (ع مص ) لزم . لزوم . لزامة. لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازمت . (زوزنی ). با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (زوزنی ). با کسی یا جائی پیوسته بودن . (دستور اللغة).با کسی یا بجایی پیوسته بودن . (ترجم...
-
لزام
لغتنامه دهخدا
لزام . [ ل َ ] (ع ِ ص )سبة لزام ؛ ننگ و عار پیوسته و لازم . (منتهی الارب ).
-
لزام
لغتنامه دهخدا
لزام . [ ل ِ ] (ع اِ) مرگ . || ملازم چیزی . (منتهی الارب ). قل مایعبؤا بکم ربی لولا دعاؤکم فقد کذبتم فسوف یکون لزاما. (قرآن 77/25). و لولا کلمة سبقت من ربک لکان لزاما و اجل مسمی . (قرآن /20 129). || حاکم نیک انصاف کننده . || شمار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لزامة
لغتنامه دهخدا
لزامة. [ ل َ م َ ] (ع مص ) لَزام . رجوع به لزام شود.
-
لزم
لغتنامه دهخدا
لزم . [ ل َ ] (ع مص ) لزوم . لزام . لزامة. لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن کسی را. || واجب شدن حق بر کسی . (منتهی الارب ).
-
ملازمة
لغتنامه دهخدا
ملازمة. [ م ُ زَ م َ ] (ع مص ) با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (المصادر زوزنی ). با کسی یا به جایی پیوسته بودن . (ترجمان القرآن ). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن . لِزام . (منتهی الارب ). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (آنندراج ) (از اق...
-
پیوسته بودن
لغتنامه دهخدا
پیوسته بودن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب )دوم . دوام . همیشه بودن : لسم ؛ پیوسته بودن به راهی . ملازمة، لزام ؛ پیوسته بودن با چیزی یا با کسی و همیشگی کردن بر آن . لحلحة؛ پیوسته بودن بجائی . (منتهی الارب ). || متصل بودن . دوسیده بودن . ملح...
-
حاکم
لغتنامه دهخدا
حاکم . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حکم . داور. قاضی . دیّان . لزام . فتاح . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). فیصل . راعی . (منتهی الارب ). لزم . حکم . (اصطلاح فقه ) آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد : وی چون حاکم است که در کارها رجوع به او کنند. (تا...
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات ). || چفسیدن . (دستور اللغة). لازم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). وجوب . (زمخشری ). ضرورت . ...
-
مرگ
لغتنامه دهخدا
مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منی...