لزام . [ ل َ ] (ع مص ) لزم . لزوم . لزامة. لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازمت . (زوزنی ). با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (زوزنی ). با کسی یا جائی پیوسته بودن . (دستور اللغة).با کسی یا بجایی پیوسته بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ). ملازم بودن به چیزی . (منتخب اللغات ). || لازم گردیدن و واجب شدن حق بر کسی . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.