کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاشه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاشه دار
لغتنامه دهخدا
لاشه دار. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) وزین . گران .
-
واژههای مشابه
-
لاشه خر
لغتنامه دهخدا
لاشه خر. [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود : وین لاشه خر ضعیف بدره رااندر دُم رفته کاروان بندم . مسعودسعد.چون براقی نداری اندرده لاشه خر را به دست دزد مده . سنائی .بارگیر تو تازی اسب دوان تو خریدار لنگ لاشه خران...
-
لاشه سگ
لغتنامه دهخدا
لاشه سگ . [ ش َ / ش ِ س َ ] (اِ مرکب ) سگ ضعیف و لاغر و نزار : لاشه سگ بس تلاش برد بکارلاشه افکند عاقبت به کنار.علی اکبر دهخدا.
-
لاشه سوار
لغتنامه دهخدا
لاشه سوار. [ش َ / ش ِ س َ ] (ص مرکب ) سوار اسبی نزار : مدد لاشه سواری چکند لشکرگاه .اثیر اخسیکتی .
-
لاشه کردن
لغتنامه دهخدا
لاشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لاشه کردن سند یا قباله یا حجتی ، بیرون کردن امضای آن . باطل کردن آن . مهر و امضای آن را محو یا جدا کردن . کشیدن مهر و امضا.
-
لاشه خوار
لغتنامه دهخدا
لاشه خوار. [ ش َ / ش ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) لاشخوار. لاشخور. کرکس . نسر.
-
جستوجو در متن
-
نقره خنگ
لغتنامه دهخدا
نقره خنگ . [ ن ُ رَ/ رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) اسب سفید که رنگ آن مانند سیم روشن باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : وین تاختن شب از پی روزچون از پس نقره خنگ ادهم . ناصرخسرو.چو نقره خنگ برانگیزد و به خصم رسدچه یک زره دار پیش او چه هزار. ابوالفرج رونی .دین...
-
چوپان
لغتنامه دهخدا
چوپان . (ص ، اِ) همریشه ٔ شبان در پهلوی شوپان در جغتایی کوپان (با واو مجهول ) و چوبان (با واو مجهول و باء). (حواشی برهان چ معین ). نگهبان گوسفندان و گاوان . کسی که نگاهبان گوسفندان است . نامهای دیگرش گله بان و شبان است . مؤلف سراج اللغات احتمال غالب...
-
شهسوار
لغتنامه دهخدا
شهسوار. [ ش َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهسوار.فارِس و سوار دلاور و بهادر و پهلوان غازی . (ناظم الاطباء). سوار دلیر و ماهر در سواری اسب . (آنندراج ). سواری بزرگوار و جلد و چالاک و ماهر و استاد در سواری .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شاهسوار شود : ب...
-
اصبحی
لغتنامه دهخدا
اصبحی . [ اَ ب َ ] (اِخ ) خولی بن یزید اصبحی ایادی کوفی . از حمیر بود و در جنگ با حضرت حسین بن علی علیه السلام شرکت جست و بروایتی سرآن حضرت را از تن جدا کرد، و بقولی چون عمربن سعد به بریدن سر آن حضرت فرمان داد و به خولی گفت : فراشو و سرش را از تن برگ...
-
کلاغ
لغتنامه دهخدا
کلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع ...
-
کرکس
لغتنامه دهخدا
کرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور. دال . لشخور. (یادداشت مؤلف ). نسر. (نصاب ) (زمخشری ). رخم . عجوز. رخمه . ام عجینه . نَهضَ...
-
لاشبرگ
لغتنامه دهخدا
لاشبرگ . [ ش َ ب َ ] (اِ مرکب ) هنگامی که بر پوشش مرده ٔ خاک جنگل برگهای خشک و شاخه های تازه افتاده افزوده میشود در قسمت زیرین آن برگها و شاخه های کهنه ٔ سالهای پیش تدریجاً پوسیده و با لاشه های کرمها و جانورانی که در زیرزمین مرده و پوسیده اند و همچنی...