کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراضه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قراضة
لغتنامه دهخدا
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (اِخ ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی . (از معجم البلدان ).
-
قراضة
لغتنامه دهخدا
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شدزرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی .آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج . نظ...
-
قراضه ٔ شیرازی
لغتنامه دهخدا
قراضه ٔ شیرازی . [ ق َ ض َ ی ِ ] (اِخ ) (سید...) از شاعران است . وی در اول حال که به هری آمد بسیار دردمند و نیازمند و نامراد مینمود به مرتبه ای که هر کس او را بواسطه ٔ نامرادی رعایت میفرمود، آخر کارش به جایی رسید و به مرتبه ای انجامید که همه کس را رن...
-
جستوجو در متن
-
جهان خداوند
لغتنامه دهخدا
جهان خداوند. [ ج َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خداوند جهان : از شادی آن قراضه ٔ چندگوئی که منم جهان خداوند.نظامی .
-
ذهبة
لغتنامه دهخدا
ذهبة. [ ذَ هََب َ ] (ع اِ) ذَهب . زر. || یکی زر. || قطعه ٔ زر. پاره ٔ زر. قراضه ٔ زر. شکاله ٔ زر.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نائب قریب ویسی شاعر. او راست : قراضة الذهب فی علمی النحو و الادب که در 1049 هَ . ق . از تألیف آن فارغ شده است .
-
لعل ریزه
لغتنامه دهخدا
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .
-
متفرق گرداندن
لغتنامه دهخدا
متفرق گرداندن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گردانیدن . متفرق کردن . پراکنده کردن : پس برودت ، اجزای آب را اندرحال جمود متفرق گرداند.(قراضه ٔ طبیعیات ص 92). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
متحد
لغتنامه دهخدا
متحد. [ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (ع ص ) (از «و ح د») یکی شده . (آنندراج ). پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده . (ناظم الاطباء) : پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب ، لب او دو نیمه بود. (قراضه ٔ طبیعیات ص 46).جان گر...
-
مجانس
لغتنامه دهخدا
مجانس . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) مانا به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشاکل . هم جنس . کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضه ٔ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین ). سبب خشکی ای...
-
گهزن
لغتنامه دهخدا
گهزن .[ گ َ زَ ] (اِ) یکی از افزار کفش دوزی است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) : گمان برم [ که ] به زراقی و به حیله گری ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده تراش کرده بوی آرزوی زرد و هزاردرست و نیمه برون از قراضه و خرده .سوزنی .
-
غانمی
لغتنامه دهخدا
غانمی . [ ن ِ] (اِخ ) محمدبن محمدالغانمی مکنی به ابوسعد. وی کتابی تصنیف کرده که آن را قراضة الطبیعیات نام نهاده است و تصانیف دیگری هم دارد. در پند و اندرز سخنانی دارد و از آن جمله است : اقنع بالقلیل لنافع الذی لا یتبعه شر. رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمة ...
-
شکاله
لغتنامه دهخدا
شکاله . [ ش ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). || ریزه . ریزه ٔ زر. (یادداشت مؤلف ) : چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام سیم نثارت کند درست شکاله . ناصرخسرو.- شکاله ٔ زر ؛ ریزه ٔ زر. (ناظم الاطباء): ذهبة؛ قراضه و شکاله ٔ زر. (از منتهی الارب ).
-
متفتت
لغتنامه دهخدا
متفتت . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکسته و ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکسته و ریزه شونده . (آنندراج ) : و اجزای آن زر که متکلس شده باشد و متفتت ، متماسک گردد. (قراضه ٔ طبیعیات ص 96). و رجوع به تفتت شود.