کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاز
لغتنامه دهخدا
قاز. (اِ) پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی . گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود. (برهان ).در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است . (فرهنگ نظام ). بربط. مرغابی . قلولا : قاز ار بازو زند بر یاد عدل په...
-
قاز
لغتنامه دهخدا
قاز. [ ز ز ] (ع اِ) دیو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیطان . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
قاز چرانیدن
لغتنامه دهخدا
قاز چرانیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کار بیهوده کردن : فلانی قاز میچراند؛ یعنی بی کار است .
-
قاز وحشی
لغتنامه دهخدا
قاز وحشی . [ زِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بط صحرائی را گویند. (آنندراج ) (از سفرنامه ٔ شاه ایران ).
-
واژههای همآوا
-
غاذ
لغتنامه دهخدا
غاذ. [ غاذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غذ. ناسور هر جا که باشد و منه یقال بالبعیر غاذ؛ اذا کانت به دبرة فبرأت و هی تندی . (منتهی الارب ). || (اِ) رگ آب چشم که پیوسته روان باشد.(منتهی الارب ). رگی است در چشم که همیشه چرک از آن روان شود و نایستد. || حس . (...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان ). || پنبه ٔ محلوج . (جهانگیری ) (برهان )(انجمن آرای ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : ز بهر بافتن تار و پود مدحت توبرند غاز سخن شاعران ز غوزه ٔ من . سوزنی . || برهم زدن پشم کهنه تا نیک بتو...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِ) سکه ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است ، در بعضی شهرها هر قران که برابر با ریال کنونی است به بیست شاهی و هر شاهی به دو پول و هر پول به دو جِندَک و هر جندک به دو غاز تقسیم می شده است .- دو غاز نیرزیدن ؛ سخت ناچیز و کم ارج بودن .- یک غا...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِ) مرغابی . قاز. خربت . خربط. خربطة. قلولا .مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان و بعض نقاط دیگر ایران بسیار است . پرنده ای است معروف از جنس مرغان آبی . (برهان ). نوعی از مرغاب...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِخ ) (الَ ...) ابن ربیعة الجرشی . روح بن زنباع . از پدرش روایت کرده که او از غازبن ربیعه چنین روایت کرده است : من حاضر بودم که زحربن قیس جعفی درآمد و نزد یزید بایستاد یزید او را گفت ای زحر چه خبر داری ؟ گفت ترا مژده میدهم به فتح و نصر خدا، و ب...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (معرب ، اِ) معرب گاز (فرانسوی ). جوهر هوائی قابل الانضغاط و سیال یعرف بزیت الغاز، افرنجیة معناهاروح . ج ، غازات . (اقرب الموارد). رجوع به گاز شود.
-
غاض
لغتنامه دهخدا
غاض . [ ضِن ] (ع ص ) نعت فاعلی از غضو. شی ٌٔ غاض ؛ چیز نیکو فراهم آمده و انبوه . (منتهی الارب ). || رجل ٌ غاض ؛ مرد نیکوحال و بسنده عیال خویش را. (منتهی الارب ). || بعیرٌ غاض ؛ شتر غضاخوار. (آنندراج ). رجوع به غاضی شود. || لیل ٌ غاض ؛ شب تاریک و شب ر...
-
قاض
لغتنامه دهخدا
قاض . [ ضِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قضی . قاضی . رجوع به قاضی شود. || کشنده :سم قاض ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
قعز
لغتنامه دهخدا
قعز. [ ق َ ] (ع مص ) پر کردن : قعز الاناء قعزاً؛ پر کرد خنور را از شراب و جز آن . || نیک نوشیدن و نگذاردن چیزی را: قعز ما فی الاناء؛ نیک نوشید و نگذارد چیزی را. (منتهی الارب ).