غاز. (اِخ ) (الَ ...) ابن ربیعة الجرشی . روح بن زنباع . از پدرش روایت کرده که او از غازبن ربیعه چنین روایت کرده است : من حاضر بودم که زحربن قیس جعفی درآمد و نزد یزید بایستاد یزید او را گفت ای زحر چه خبر داری ؟ گفت ترا مژده میدهم به فتح و نصر خدا، و بعد داستان کربلا و شهادت حسین علیه السلام را برای یزید بیان کرد. یزید از شنیدن آن داستان گریه کرد و گفت اگر من خودم در کربلا بودم از کشتن اباعبداﷲ صرف نظر میکردم . رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 143 و 144 شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.