کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب جو
لغتنامه دهخدا
آب جو. [ ب ِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوگان . فقاع . فقع. نبیدجو. آخسمه . آخمسه . جعه . و قسم ستبر آن را بوزه گویند. || ماءالشعیر. آبی که در آن جو مقشر جوشانیده باشند مداوا را.
-
فقعی
لغتنامه دهخدا
فقعی . [ف ُ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به فقع که مخفف فقاع است .- فقعی کار ؛ چیزی شبیه فقاع . نوعی مشروب : فقعی کاری از دکان غمش همچو تریاک از خزانه خورم .خاقانی .
-
افقع
لغتنامه دهخدا
افقع. [ اَ ق َ ] (ع ص ) سخت سپید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، فُقْع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || چیز سخت سرخ . (ناظم الاطباء).
-
نمادن
لغتنامه دهخدا
نمادن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمودن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از برهان قاطع). نشان دادن . (فرهنگ فارسی معین ). ظاهر کردن . نمایان گردانیدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) : زآن گشاید فقع که بگشادی زآن نماید تو را که بنمادی .عنصری (از حا...
-
شنگور
لغتنامه دهخدا
شنگور.[ ش َ ] (اِ) شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بادریسه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند. || بادریسه ٔ دوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند. (برهان ) (جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : نا...
-
هکل
لغتنامه دهخدا
هکل . [ هَُ ک َ ] (اِ) سماروغ را گویند، و آن رستنیی باشد که از جاهای نمناک و زیر خمهای آب و شراب و سرکه و مانند آن روید. گویند هرکه آن را در محل جنابت و ناپاکی خورد نسل وی منقطع گردد یعنی او را فرزند نشود، و آن را به عربی بنات الرعد خوانند. (آنندراج ...
-
فقوع
لغتنامه دهخدا
فقوع . [ ف ُ ] (ع مص ) سخت زرد شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). زرد گردیدن و زرد بی آمیغ شدن . || فرسودن کسی را سختی های روزگار و شکستن . (منتهی الارب ). || بالیدن کودک و جنبیدن . || از گرمی مردن . (منتهی الارب ) (از اق...
-
سنگور
لغتنامه دهخدا
سنگور. [ س َ ] (اِ) سله ای باشد که فقاعیان شیشه ها و کوزه های فقاع را که بوزه باشد در میان آن بچینند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). سله ٔ فقاعیان که فقاع در آن چینند. (اوبهی ). سنجور. (مهذب الاسماء) : اگر چون زر نخواهی رای عاشق منه بر گردنم چون...
-
مشک پاش
لغتنامه دهخدا
مشک پاش . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک پاشنده . مشک ریز. مشک افشان . خوشبوی کننده : چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پاش اینْت فقاع شکّری . خاقانی .اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش زنجیر می گسل که خرد حلقه بر در است . خاقانی .|| از...
-
خمارشکن
لغتنامه دهخدا
خمارشکن . [ خ ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف ) : کاین خمارت به از خمارشکن . سنائی .ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانه ٔ نار. خاقانی .اما این نوبت مهمان شیرگیر بود و میزبان بر خ...
-
یخ بند
لغتنامه دهخدا
یخ بند. [ ی َ ب َ ] (اِ مرکب ) ژاله . جلید و تگرگ . (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) یخ بسته . منجمد و فسرده : حوضه ای دارد آسمان یخ بندچند از این یخ فقع گشایی چند. نظامی . || (حامص مرکب ) یخ بندان . فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). به معنی مصدری ...
-
از آن
لغتنامه دهخدا
از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی : زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام . فردوسی .آن که برهم زن جمعیت ما شد یارب تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن . ؟و رجوع به آن شود. || از آن کس . || من جمله . من ذلک : و ...
-
شلماب
لغتنامه دهخدا
شلماب . [ ش َ ل َ / ل ْ ] (اِ مرکب ) شلمابه . آب شلغم . شلغماب . (یادداشت مؤلف ) : خر مرکوب لوطیان قدیم بی جو و جفر و جوبه و شلماب . سوزنی .رجوع به شلمابه شود. || آبجو. ماءالشعیر. || نان سوده ٔ جوشانیده با کمی آب و شکر و یا عسل . (ناظم الاطباء). ظاه...
-
اذل
لغتنامه دهخدا
اذل . [ اَ ذَل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذلّت . ذلیل تر. (غیاث اللغات ). خوارتر : 5ندانستند [ کدخدایان غازی اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند اذل ّ من النعل و اخس ّ من التراب باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). سرجمله ٔ حیوانات شیر است و کمتر...
-
تهی گشتن
لغتنامه دهخدا
تهی گشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گردیدن . خالی شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به سه سال و سه ماه و بر سر سه روزتهی گشت از آن تخت گیتی فروز. فردوسی .کنون از مرگ صدرالدین تهی گشت نپندارم که پر گردد دگربار. خاقانی .جهان پیمانه را...