کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غدق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غدق
لغتنامه دهخدا
غدق . [ غ َ ] (ع مص ) خیس شدن زمین از آب بسیار: غَدَقَت الارض یغدق غدقاً؛ ابتلّت بالغدق . (از اقرب الموارد).
-
غدق
لغتنامه دهخدا
غدق . [ غ َ دَ ] (اِخ ) بئر غدق (مضافة) چاهی است به مدینه . (منتهی الارب ). چاهی است در مدینه و در نزدیکی آن قلعه ٔ بلویین است که آن را «القاع » گویند. (معجم البلدان ).
-
غدق
لغتنامه دهخدا
غدق . [ غ َ دَ ] (اِخ ) نام جد حسن بن بشربن اسماعیل بن غدق ، استاد عبدالغنی و محدث اهل مصر و حافظ بود. (منتهی الارب ) (قاموس ) (تاج العروس ).
-
غدق
لغتنامه دهخدا
غدق . [ غ َ دَ ] (ع ص ) آب بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان البلاغة) (دهار). الماء الکثیر. (اقرب الموارد) : لاسقیناهم ماء غدقاً. (قرآن 16/72). || آب شیرین : ماء غدق ؛ ای عذب . (معجم البلدان ذیل بئر غدق ). || (مص ) بسیار آب شدن چشمه : غدقت الع...
-
غدق
لغتنامه دهخدا
غدق . [ غ َدِ ] (ع ص ) عشب غدق ؛ گیاه تر و سیراب . (از اقرب الموارد). یاقوت در معجم البلدان غدق را به معنی شیرین وگوارا آورده : غدقت العین و البئر فهی غدقة؛ ای عذبة، و ماء غدق ؛ ای عذب . (معجم البلدان ذیل بئر غدق ).
-
واژههای مشابه
-
بئر غدق
لغتنامه دهخدا
بئر غدق . [ ب ِءْ رِغ َ دَ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
قدغ
لغتنامه دهخدا
قدغ . [ ق َ دَ ] (اِ) ظرف و پیاله که از شاخ گاو سازند و بدان شراب خورند. (از برهان ) (آنندراج ).
-
قدغ
لغتنامه دهخدا
قدغ . [ ق ُ دُ] (ع اِ) پای . || سرانگشت پای تا پاشنه . || سابقه ٔ چیزی از خیر و شر. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غدقة
لغتنامه دهخدا
غدقة. [ غ َ دِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث غَدِق .شیرین و گوارا. (معجم البلدان ). رجوع به غدق شود.
-
غنفر
لغتنامه دهخدا
غنفر. [ غ َ ف َ ] (اِخ ) نام جد حسن بن بشربن اسماعیل بن غدق بن حبتربن غنفر غنفری . رجوع به غنفری شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180).
-
قاع
لغتنامه دهخدا
قاع . (اِخ ) نام قلعه ای است در مدینه ٔ طیبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وبه آن «اُطم البلویین » گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق . (معجم البلدان ج 7 ص 15).
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اَ ش َق ق ] (اِخ ) موضعی است در شعر اخطل : باتت یمانیةالریاح تقوده حتی استقاد لها بغیر حبال فی مظلم غدق الرباب کأنمایسقی الاشق و عالجا بدوالی .(از معجم البلدان ).