کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوسجة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوسجة
لغتنامه دهخدا
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) کانی است مر نقره را. (منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله . (از معجم البلدان ).
-
عوسجة
لغتنامه دهخدا
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ).
-
عوسجة
لغتنامه دهخدا
عوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود.
-
جستوجو در متن
-
ارعال
لغتنامه دهخدا
ارعال . [ اِ ] (ع مص ) سبک و سخت زدن نیزه . (منتهی الأرب ). نیزه ٔ سخت و زود زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارعال عوسجة؛ بیرون آمدن رعله ٔ آن . تیزی برآوردن عوسجة. (منتهی الأرب ). شاخ و برگ آوردن عوسجه .
-
مسلم
لغتنامه دهخدا
مسلم . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن عوسجه ٔ اسدی . از طایفه ٔ بنی اسد و از شهدای واقعه ٔ کربلا در روز عاشوراست .
-
ابوعوسجه
لغتنامه دهخدا
ابوعوسجه . [ اَ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) ابن فرج الضبی . از روات حدیث است و از عوسجه روایت کند.
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ش َ ک َ ] (ع اِ) پیادگان ، یا میمنه یا میسره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپاه پیاده . (از ناظم الاطباء). || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناحیه . (از اقرب الموارد). || نوعی از خار که آن را عوسجة هم گویند. (منتهی الار...
-
عوسجی
لغتنامه دهخدا
عوسجی . [ ع َ س َ جی ی ] (ص نسبی ) انتسابی است به عوسجةکه نام جد محمدبن جعفربن احمدبن عوسجه ٔ بغدادی عوسجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
صلتان
لغتنامه دهخدا
صلتان . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) ابن عوسجة، مکنی به ابی الزهراء، وی از بنی سعدبن دارم و صاحب نوادری است . ابن عبد ربه ذکر او را در عقدالفرید آورده است . رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید عریان صص 78-79 ج 4 شود.
-
عوسج
لغتنامه دهخدا
عوسج . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عوسجة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن . (ناظم الاطباء). خاردرخت . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. (برهان قاطع) (آ...
-
جذیمة
لغتنامه دهخدا
جذیمة. [ج َ م َ ] (اِخ ) قبیله ای است از عبدالقیس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ). و نسبت به آن جذمی بتحریک است و جیم او گاهی ضمه داده میشود و گفته میشودجُذمی . (از شرح قاموس ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). قلقشندی آرد: در این عصر شعب...
-
بلاط
لغتنامه دهخدا
بلاط. [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام چند جایگاه است : دهی است در دمشق . (منتهی الارب ). بیت البلاط؛ قریه ای است از قرای غوطه ٔ دمشق . (از معجم البلدان ) (از مراصد). || قلعه ای است در اندلس . (منتهی الارب ). بلاط عَوسَجه ؛ قلعه ای است در اندلس از اعمال شنتب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد ضریر بغدادی مکنی به ابوسعید. یاقوت گوید: رأیت فی فوائد ابی الحسین احمدبن فارس بن زکریا اللغوی صاحب کتاب المجمل ما صورته : وجدت فی تفسیر ابی موسی محمدبن المثنی العنزی و لم اسمعه ، حدثنی ابومعاویة الضریر محمدبن حازم حد...
-
اسپانیا
لغتنامه دهخدا
اسپانیا. [ اِ ] (اِخ ) (در لاتینی هسپریا و هیسپانیا و ایبریا ) اِسپانْی . اسپانیول و در نزدعرب اندلس . قسمت اعظم شبه جزیره ای است در گوشه ٔ جنوب غربی اروپا و آن با قطعه ٔ پرتقال شبه جزیره ٔ ایبری را تشکیل می دهد. پرتقال از نظر احوال جغرافیائی و احوال...