عوسج . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عوسجة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن . (ناظم الاطباء). خاردرخت . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. (برهان قاطع) (آنندراج ). از درختان خاردار است که آن را میوه ای قرمزرنگ است و غالباً در زمینهای غیرمعمور میروید. یک دانه ٔ آن را «عوسجة» نامند. (از اقرب الموارد). چون بزرگ و عظیم گردد غَرقَد خوانده میشود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برگ آن عُرام نامیده میشود. (از منتهی الارب ). درختی است قریب به درخت انار و پرخار و برگش تند و مایل به درازی و با رطوبت چسبنده و ثمرش بقدر نخودی و مایل بطول و سرخ ، و در درخت بسیار میماند و نمیریزد. و قسمتی از عوسج را برگ مایل بسرخی است و خار او بیشتر و شاخه ها درازتر میباشد و ثمرش عریض و با غلاف . مجموع او در اول و دوم سرد و در آخر دوم خشک . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اشنگور. عِض ّ. عُض ّ. قَصَد. رجوع به اشنگور و عض و قصد شود. گویند عصای موسی علیه السلام از آن درخت بوده است . (از منتهی الارب : قصد) : چون نزدیک رسید [ موسی ]آتشی دید بر سر درختی و ایدون گویند که آن درخت عوسج بود، و عوسج داری بود با خار و خرد بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || سیاه درخت ، که نوعی درختچه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیاه درخت شود. || دیوخار، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دیوخار شود. || ولیک ،که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ولیک شود. || (اِخ ) نام مردی است . || نام اسب طفیل بن شعیب است . (از منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.