کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفائح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفائح
لغتنامه دهخدا
صفائح . [ ص َ ءِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
صفائح
لغتنامه دهخدا
صفائح . [ ص َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ صفیحة. (منتهی الارب ). رجوع به صفیحة شود. || چهار استخوان سر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صفایح
لغتنامه دهخدا
صفایح . [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صفیحة. رجوع به صفائح و رجوع به صفیحة شود.
-
جزع بقرانی
لغتنامه دهخدا
جزع بقرانی . [ ج َ ع ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که گرانبهاترین و کمیاب ترین اقسام آن بشمار است و خطوط مستقیم و بدون اعوجاجی بر آن کشیده شده و صفائح آن متراکم بر رویهم به انتهامیرسد و استواء نهایات آن دلیل استواء سطح و صفحه ٔ آن باشد. ...
-
صفائحی
لغتنامه دهخدا
صفائحی . [ ص َ ءِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به صفائح . || (اِ) طلق یا چیز دیگر که ورقه ورقه باشد : عنبر صفائحی ؛ زرنیخ صفائحی . طلق صفائحی : و اجودها الصفائحی الذی یستعمله النقاشون . (دزی ج 1 ص 835 از ابن بیطار). واجوده ما کان ذاصفائح . (همان صفحه از همان ...
-
قبائل
لغتنامه دهخدا
قبائل . [ ق َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ قبیله : چشم بد از تو دور ای بدیع شمائل یار من و شمع جمعو میر قبائل . سعدی .- قبائل بنی اسرائیل ؛ اسباط بنی اسرائیل .رجوع به قبایل و قبیله شود.|| قبائل رأس ؛ استخوانهای سر. صفائح جمجمه .
-
اردک
لغتنامه دهخدا
اردک . [ اُ دَ ] (اِ) نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است . اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است . مرغابی ....
-
تصفح
لغتنامه دهخدا
تصفح . [ ت َ ص َف ْ ف ُ ] (ع مص ) چیزی باستقصا بنگریستن . (زوزنی ). نگریستن چیزی باستقصا. (تاج المصادر بیهقی ). نظر کردن در ظاهر کار و جستجوی آن نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در کاری به خوب وجه نظر کردن و حاصل این تلاش تفحص و جستجو است . (غی...
-
طین بلد مصطکی
لغتنامه دهخدا
طین بلد مصطکی . [ ن ِ ب َ ل َ دِ م َ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و آن را طین جزیرة مصطکی نیز نامند و نیز طین خیا و خیوس هم خوانند. دیسقوریدس گوید: نیکوترین آن بود که رنگش سفید بود و به لون رقیق بود و صفائح داشته باشد و پاره های مختلف و چون در حمام ...
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (اِخ ) نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است . (برهان ). نام حکیمی یونانی که اصطرلاب منسوب بدوست . (آنندراج ). برخی گویند نام پسراسطر است و اسطر نام پادشاهی بوده از یونان . (برهان ). نام مردی ، گویند از هند است و اسطرلاب منسوب به وی . قیل الا...
-
امراض
لغتنامه دهخدا
امراض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مرض . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناخوشیها. بیماریها. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- امراض اطفال ؛ بیماریهای کودکان .- امراض جلدی ؛ بیماریهایی که در پوست پیدا میشود.- امراض داخلی ؛ بیماریهای درونی .- امراض دما...
-
شأن
لغتنامه دهخدا
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع اِ) کار و حال . (منتهی الارب ). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55)؛ ای فی امر. یعنی یا می آفریند و یا میمیراند و یا روزی میدهد و یا آنکه گناهی را می آمرزد و بلایی را دفع میکند. و یقال : ما شأنک ؛ ای م...
-
طین شاموس
لغتنامه دهخدا
طین شاموس . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استاد احمد فرج اندر کتاب خویش میگوید: طین شاموس طلق است و خواجه ابوعلی سینا رَحِمَه ُاﷲ میگوید: همانا که او طلق نیست و بزبان یونان طین شاموس را نامیست که ترجمه ٔ آن کوکب الارض است و بیشتری اهل روزگار خاصه ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) کمال پاشا (1267 - 1341 هَ . ق .). احمد کمال بن حسن بن احمد علامه ٔ اثری یکی از نوابغ مصر. مولد و منشاء و وفات او در قاهره بودو زبانهای عربی و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و ترکی و خط هیروگلیفی نیکو میدانست و بمناصب مختلفه رسید و ...