کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) آبی است در مشرق اجفر و بین این دو، عقبه ای است و در نزدیکی فید(قلعه ٔ) بنی اسد واقع شده است . (از معجم البلدان ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی اسد. (از معجم البلدان ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است در دیار غنی و یا اینکه آبی است متعلق به بنی عبس در نجد از ارض عالیة. (از معجم البلدان ). آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) نام آب یا وادیی است بنی فزاره را. (از معجم البلدان ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) یک وادی است و در این مکان چاهی یافت شود. (از معجم البلدان ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (ع اِ) آبراهه از زمین سنگلاخ به سوی زمین نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اشراج . راه گذر آب در سنگلاخ . || گروه . یقال : اصبحوا فی هذا الامر شرجین ؛ یعنی فرقتین . (منتهی الارب ). فرقه . (اقرب الموارد). گروه . (ناظم الاطباء)....
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). || آمیختن گوشت پخته با خام . (منتهی الارب ). مخلوط کردن شراب را به آب : شرج الشراب بالماء؛ آمیخت شراب را با آب . (از اقرب الموارد). || بند بستن خریطه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استوار بستن خری...
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ رَ ] (ع اِ) جای فراخ از وادی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اشراج . || راه کهکشان . (منتهی الارب ). مجره . (اقرب الموارد).- شرج السماء ؛ راه کهکشان . (مهذب الاسماء).|| خو و طبیعت . یقال : فلا رأیهم رأیی و لاشرجهم شرجی ؛ یعنی طب...
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ رَ ] (ع مص ) اشرج گردیدن ستور. (از منتهی الارب ). (اشرج گردیدن ستور آن است که یک خصیه ٔ وی کلان باشد یا یک خصیه باشد او را). (از لسان العرب ). یک خایه از خایه ٔ دیگر بزرگتر شدن . (غیاث اللغات ). از عیبهای خلقی در ستوران است که دارای یک خا...
-
واژههای مشابه
-
شرج آباد
لغتنامه دهخدا
شرج آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنجگاه شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 181 تن و آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آنجاغلات ، حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شرج العجوز
لغتنامه دهخدا
شرج العجوز. [ ش َ جُل ْ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی مکه .(از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (امتاع ج 1 ص 109).
-
حزم شرج
لغتنامه دهخدا
حزم شرج . [ ح َ م َ ش َ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که حزم شرج در دیار ابی بکربن کلاب است . (معجم البلدان ).
-
حره ٔ شرج
لغتنامه دهخدا
حره ٔ شرج . [ ح َرْرَ ی ِ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).