کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ ش َ ] (ع مص ) منصرف شدن از کاری . (ذیل اقرب الموارد). || در هم شدن و داخل شدن چیزی در چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). درآمیختن و به یکدیگر درآوردن . (منتهی الارب ): شبکت اصابعی بعضها فی بعض ؛ انگشتانم را در یکدیگر داخل کردم . (از اقرب الموارد)....
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) (ذو...) آبی است به حجاز به بلاد بنی نصربن معاویه . (منتهی الارب ). رجوع به ذوشبک شود.
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) دندانه های شانه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). || ج ِ شبکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شبکة شود.
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ ش ِ ] (اِ) دوک و بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چیزی است از چرم یا چوب تنک که برگلوی دوک مضبوط سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
شبک
لغتنامه دهخدا
شبک . [ش ِ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شبکی
لغتنامه دهخدا
شبکی . [ ش َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به شبک .
-
شبکیة
لغتنامه دهخدا
شبکیة. [ ش َ ب َکی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) تأنیث شبکی . منسوب به شبک .
-
شبکة
لغتنامه دهخدا
شبکة. [ ش َ ب َ ک َ ] (ع اِ) دام شکارچی در آب یا در خشکی . (از اقرب الموارد). فخ . کمین . دام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هرچه مثل دام و تور و سوراخ سوراخ باشد. (فرهنگ نظام ). ج ، شبک و شباک . (اقرب الموارد). || چاههای نزدیک به هم . (از منتهی ال...
-
غوایل
لغتنامه دهخدا
غوایل . [ غ َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به غوائل شود : و چون ابوعلی آن رخنه برگرفت و از عوادی شرّ و غوایل ضرّ نصر فارغ شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272ص 265). دام حبایل را جهان نام نهاده اند و شبک غوایل را زمان . (جهانگشای جوینی ). فرمود که حکم پسران هم...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن قاسم بن حسین معیة حلی دیباجی نسابه استاد شهید اول و احمدبن علی بن حسین بن عتبه صاحب کتاب عمدةالطالب و شاگرد علامه فخرالدین پسر علامه و لقب او سید تاج الدین است و بوسعت علم در تاریخ و انساب و کثرت اساتید و م...
-
درآمیختن
لغتنامه دهخدا
درآمیختن . [ دَ ت َ ](مص مرکب ) آمیختن . مخلوط شدن . ممزوج شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). التیاث . (از منتهی الارب ) : وزین شیوه سخنهایی برانگیخت که از جان پروری با جان درآمیخت . نظامی .اعتکار و تعاکر؛ با هم درآمیختن قوم در حرب . تداغش و دَغوَشَة؛ درآم...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) ابوعبداﷲ محمدبن سید ابوجعفر قاسم بن حسین بن معیة الحلی الحسنی الدیباجی ، و این نسبت بفروش دیبا (دیباج )است مثل زجاجی نسبت به زجاج . از مشاهیر علماء در طرق اجازات است و نظیر وی در کثرت اساتید و مشایخ دیده نشده و...
-
آویختن
لغتنامه دهخدا
آویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست . فردوسی .که خون چنان خسروی ری...
-
دود
لغتنامه دهخدا
دود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و به هوا رود. بخاری تیره که از سوخته خیزد. (یادداشت مؤلف ). ترجمان دخان ، و زلف و گیسو و سنب...