کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاددل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاددل
لغتنامه دهخدا
شاددل . [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی : و پسر شاددل که امیر عدن بود آب آورده بود از جای دور مال بسیاربر آن خرج کرده ... و به دشت عرفات برده و آنجا حوضها ساخته که در ایام حج پرآب کنند. (تاریخ سیستان ).
-
شاددل
لغتنامه دهخدا
شاددل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش طبع و خوشحال . (آنندراج ) : بفرمود تا باز گردد ز راه شود شاددل سوی تخت و کلاه . فردوسی .بزد کوس و برداشت از نیمروزشده شاددل شاه گیتی فروز. فردوسی .ابر هفت کشور بود پادشایکی شاددل باشد و پارسا. فردوسی .تو شادخوار و شادکام ...
-
جستوجو در متن
-
شاددلی
لغتنامه دهخدا
شاددلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) شاددل بودن : خار غم در ره پس شاددلی ممکن نیست کاژدها حاصر و من گنج گهر باز کنم . خاقانی .رجوع به شاد دل شود.
-
پیل پوستین
لغتنامه دهخدا
پیل پوستین . [ ل ِ ] (ترکیب ِ اضافی ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب در بیت ذیل معلوم نشد : تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین .فرخی .
-
شادروان
لغتنامه دهخدا
شادروان . [ رَ ] (ص مرکب ) دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده . مبرور. غفران پناه . جنت مکان . خلدمکان . خلدآشیان . || شاددل : شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم .منوچهری .
-
تیزعنان
لغتنامه دهخدا
تیزعنان . [ ع ِ ] (ص مرکب ) تندرفتار. تیزتگ . جلد و تندرو. سریعالسیر : ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری .نوفل ز نفیر و زاری اوشد تیزعنان به یاری او. نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
رهبر
لغتنامه دهخدا
رهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی .رهبر و شخ شکن و شاددل و تیز...
-
شادان دل
لغتنامه دهخدا
شادان دل . [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . آسوده خاطر : بپرسیدش از دو گرامی نخست که هستند شادان دل و تندرست . فردوسی .تو شادان دل ومرگ چنگال تیزنشسته چو شیر ژیان پرستیز. فردوسی .چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی . فردوسی .من همی رفتم باری هم...
-
خوشرو
لغتنامه دهخدا
خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستورنیک رونده . ستور نیک گام . (ناظم الاطباء) : مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشنددلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم . فرخی .ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری .بار...
-
دیدبان
لغتنامه دهخدا
دیدبان . [ دی دَ ] (اِ مرکب ) (از: دید +بان ، پسوند حفاظت ). دیده بان . دیدوان . شخصی را گویندکه بر جای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هرچه از دور بیند خبر دهد و او را بعربی ربیئة خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کسی که بالای بلندی نشسته آمدن...
-
غمان
لغتنامه دهخدا
غمان . [ غ َ ] (ص ) غمناک . (لطائف اللغات از غیاث اللغات و آنندراج ). مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِغم ، برخلاف قیاس ، نظیر: گناهان و سخنان و جز آن . غمها. اندهان . و در بعضی شواهدی که در زیر آورده میشود ظاهراً بمعنی غم است بحال افراد...
-
شادخوار
لغتنامه دهخدا
شادخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) خوشحال و فرحناک . (فرهنگ جهانگیری ). نیکبخت . عیاش . (ناظم الاطباء). گذراننده ٔ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پرو اندر میان رعیت خشنود و شادخوار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری ...
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...
-
دلشاد
لغتنامه دهخدا
دلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرامید دلشاد و روشن روان . فردوسی .ندیدم کسی...