کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُئِلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی (امیر ...) مکنی به ابوالعباس . ابوبکر محمدبن زکریای رازی کتاب منافع الاغذیة و دفع مضارها و نیز مقالة فیما سئل عنه فی انه لم صار من قل ّ جماعه من الانسان طال عمره ، را به نام او کرده است . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 320...
-
ادغاغ
لغتنامه دهخدا
ادغاغ . [ اَ ] (اِ) سنگ : بزبان فارسی (؟) سئل عن عبادبن سلیمان الصیمری المعتزلی [ القائل بمناسبة طبیعیة بین اللفظ و مدلوله ] ما مسمی آدغاغ و هو بالفارسیة الحجر فقال اجد فیه یبساً شدیداً و اراه الحجر. رجوع به اذغاغ شود.
-
غهب
لغتنامه دهخدا
غهب . [ غ َ هََ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیخبر شدن و فراموش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غفلت از چیزی و فراموش کردن آن را. (از اقرب الموارد). || بی آگاهی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). غفلت بی تعمد. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد)...
-
اکدریة
لغتنامه دهخدا
اکدریة. [ اَ دَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) (اصطلاح فقه ) مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال ُ له اکدر فلم یعرفها او کانت المیتة تسمی اکدریة او لانها کدرت علی زید. ...
-
عل
لغتنامه دهخدا
عل . [ ع َل ْ ل ] (ع مص ) دوباره آب خوراندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دیگرباره شراب دادن . (تاج المصادر) (مصادر زوزنی ). || نیک رنگ دادن چرم را. (اقرب الموارد). || پیاپی زدن . (تاج المصادر) (اقرب الموارد). سئل تابعی عمن ضرب رجلاً فقتله ، فقال ...
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن عنترة. محدث است . عمروبن ابی قیس از او و وی از عمروبن مرةروایت کند: سئل رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم عن قول اﷲ:«فمن یرد اﷲ أن یهدیه یشرح صدرَه ُ للاسلام » فقال : «اذا دخل النور القلب و انفسح شرح لذلک الصدرُ»؛ قالوا: یا نبی اﷲ هل لذلک...
-
اضراط
لغتنامه دهخدا
اضراط. [ اِ ] (ع مص ) بدهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن به کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و یعدی بالباء. (آنندراج ). اضراط کسی را و اضراط به کسی ؛ بدهان ضراط درآوردن و بدان استهزا کردن . (از اقرب الموارد). بزبان تیز دادن . (...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مسروق . احمدبن محمدبن مسروق طوسی .یکی از مشایخ تصوف است و بمائه ٔ سیم میزیست و شیخ جنید گفته است که بلعباس یکی از اساتید شیخ علی رودباری و خود شاگرد حارث محاسبی و سری سقطی است و هم درک صحبت محمدبن منصور و محم...
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ ] (ع مص ) خود را درهم کشیدن . || منقبض گردیدن ، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل : اِن ّ فلاناً اذا سئل ، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گرد...
-
لقطة
لغتنامه دهخدا
لقطة. [ ل ُ طَ / ل ُ ق َ طَ ] (ع اِ) آنچه برداشته و برچیده شوداز خوشه و جز آن . (منتهی الارب ). چیز پیداشده . || (اصطلاح فقه ) و فی الحدیث سئل رجل النبی (ص ) عن اللقطة فقال : احفظ عقاصها و وکأها ثم عرّفها سنةفان جاء صاحبها والا فشانک بها. (منتهی الا...
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . [ ک َ ] (ع مص ) پیمودن گندم را. مکیل . مکال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه نمودن چیزی را به چیزی . (آنندراج ). پیمودن به پیمانه . (تاج المصادر بیهقی ). پیمودن . (غیاث ). پیمودن گندم و جز آن را، و آن بیشتر در گندم استعمال شود. مکال ....
-
غیض
لغتنامه دهخدا
غیض . [ غ َ ] (ع مص ) کم شدن آب .(تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). کم گردیدن آب و به زمین فروخوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کم شدن آب . (غیاث اللغات ). فروخوردن آب زمین را. (صراح اللغة). فروخورده شدن آب از زمین . فرونشستن آب . || بمعنی جز...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مسروق ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای مائه ٔ سیم هجریه است ، زمان معتضد و مکتفی و مقتدر را دریافته . اصل وی از طوس بوده از آنجا به بغداد نقل کرده و در آن ملک در میان این طبقه مشهور و معروف گردید. از شیخ جنید نقل شده ...
-
ابن باجه
لغتنامه دهخدا
ابن باجه . [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابوبکرمحمدبن باجه ٔ تجیبی ، و او را ابن الصائغ نیز نامند. حافظ و فیلسوف و طبیب و ادیب و عالم ریاضی و موسیقی است . مولدش سرقسطه و موطن به اشبیلیه بوده است . بیست سال وزارت ابوبکربن ابراهیم کرد و سپس بفاس رفت و بسعایت ا...