اضراط. [ اِ ] (ع مص ) بدهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن به کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و یعدی بالباء. (آنندراج ). اضراط کسی را و اضراط به کسی ؛ بدهان ضراط درآوردن و بدان استهزا کردن . (از اقرب الموارد). بزبان تیز دادن . (تاج المصادر بیهقی ). شیشکی بستن ، در تداول عامه . || تیزانیدن کسی را، یعنی کاری کردن با او که از آن تیز دهد. (منتهی الارب ). گوزانیدن کسی را، یعنی کاری با او کردن که از آن کار تیز دهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به ضراط آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). به تیز آوردن کسی را. به تیز داشتن کسی را. || سبک شمردن و خوار داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : دخل بیت المال فاضرط به ؛ یعنی آن را سبک شمرد و انکارکرد. و سئل عن شی ٔ فاضرط بالسائل . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.