کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَقَط وسفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط. [ س َ ] (ع اِ) بچه ٔ ناتمام از شکم افتاده . (غیاث ). بچه ای که از شکم بیفتد. (السامی ). بچه ٔ ناتمام افتاده . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد بدین معنی به مثلث سین ضبط شده است . || تمامی ریگ توده که تنگ گردیده منقطع شده باشد جای آن . || آتش که ب...
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط. [ س َ ق َ ] (ص ) کشته . افتاده : زبان تیغ داند کرد تفسیرسقط بانگ خروس بیگهی را. اثیرالدین اخسیکتی .که برو ازپیه این اشتر بخربیند او اشتر سقط در راه در. مولوی .|| مردن چهارپای خصوصا مردن اسب ، خر. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شو...
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط. [ س َ ق َ ] (ع اِ) غلط و خطا. (برهان ). خطا. (تفلیسی ). سهو و غلط در حساب و نوشتن . (غیاث ) (منتهی الارب ) : هر که بسیار سخن بود بسیار سقط بود و هرچه بسیار سقط بود بسیار گناه . (از کیمیای سعادت ). و الفاظ آن اکثر غلط و سقط و خطابات و عبارات مشوش...
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط. [ س ِ ] (ع اِ) گوشه . || ناحیه . || دامن خیمه . || بال شترمرغ یا عام است . || گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سقط
لغتنامه دهخدا
سقط.[ س َ ] (ع اِ) برف و شبنم که به برف ماند. || (ص ) ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سقط شدن
لغتنامه دهخدا
سقط شدن . [ س َ ق َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه ).چنین گویند کاسب بادرفتارسقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی .اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن . مولوی .یکی روستایی...
-
سقط کردن
لغتنامه دهخدا
سقط کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه از شکم افکندن پیش از زمان . بچه افکندن . بچه انداختن .
-
سقط گشتن
لغتنامه دهخدا
سقط گشتن . [ س َ ق َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مردن چهارپای بخصوص مردن اسب و خر. (آنندراج ) (غیاث ) : ز نیروی هر دو در آن گیر و دارسقط گشت صد اسب در کارزار. فردوسی .چند گویی که مرا چند شتر گشت سقطاین سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر. فرخی .رجوع به سقط شود.
-
سقط گفتن
لغتنامه دهخدا
سقط گفتن . [ س َ ق َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) زشت گفتن . بد گفتن : بگه غیب چونانکه دگر کس رانتواند گفت او را سقطی دشمن . فرخی .هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی . (تاریخ بیهقی ). و غلامان درمی آویختند و کشاکش کردند و وی سقطمیگفت . (تاریخ بیهقی ). دانم که سخت ن...
-
بچه سقط کردن
لغتنامه دهخدا
بچه سقط کردن . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ س ِک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه انداختن . بچه افکندن . طفل نوزاد و نورس را خارج از قاعده ٔ معهود به دنیا آوردن . ساقط کردن بچه . کورتاژ .