کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمر شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمر شدن
لغتنامه دهخدا
سمر شدن . [ س َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . معروف شدن . داستان گشتن : ای حسن تو سمر بجهان زود حال ماچون حال عشق وامق و عذرا سمر شود.مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 175).از علم اگر شده ست علی در جهان علم وز عدل اگرشده ست عمر در جهان سمر. امیرمعز...
-
جستوجو در متن
-
خواب آوردن
لغتنامه دهخدا
خواب آوردن . [ خوا / خا وَ دَ ] (مص مرکب ) ارقاد. (یادداشت بخط مؤلف ). موجب خواب شدن . بخواب بردن : سایه خواب آرد تو را همچون سمرچون برآید شمس انشق القمر.مولوی .
-
نام گرفتن
لغتنامه دهخدا
نام گرفتن .[ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شهرت یافتن . مشهور و معروف شدن . شهره گشتن . نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. (تاریخ بیهقی ). امیر محمود... گفته بود که ... مرد به هنر نام گیرد. (تاریخ بیهقی ). کس به غلط نام نگیرد. (تاری...
-
بیرون شدن
لغتنامه دهخدا
بیرون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برون شدن . خارج گشتن . خارج گردیدن . خروج . برون رفتن : اندر آمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب . رودکی .ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمی...
-
نفاض
لغتنامه دهخدا
نفاض . [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه به افشاندن ریخته شود از برگ و میوه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه به افشاندن فروریزد. برگی که فروریزد و بیشتر در مورد برگ سمر استعمال شود بدان صورت که زیر آن بساطی بگسترانند سپس آن را بتکانند تا فروریزد. (از متن ...
-
ایضاح
لغتنامه دهخدا
ایضاح . (ع مص ) (از «وض ح ») پیدا گشتن . (منتهی الارب ). و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار کردن . (منتهی الارب ). هویدا گردیدن . (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن . (غیاث اللغات ) : ز پیش خو...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . نامدار. (ناظم الاطباء). داستا...
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق َ م َ ] (ع اِ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماهتاب . (مهذب الاسماء). ج ، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و م...
-
اسمر
لغتنامه دهخدا
اسمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث : سَمراء. ج ، سُمر. گندمگون و سیاه چرده . سبزه [ : کرمانیان ] مردمانی اند اسمر. (حدود العالم ص 126). این مردمان [ مردمان ناحیت مغرب ] سیاهند و اسمر. (حدود العالم ص 178). و این ناحیتی است [ سند ] گرمسیر... و مردمان اس...
-
ویژه
لغتنامه دهخدا
ویژه . [ ژَ/ ژِ ] (ص ، ق ) ویژ. خاص و خاصه . (برهان ). خاصه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : چو بر دشمنی بر توانا بودبه پی نسپرد ویژه دانا بود. فردوسی .برادر جهان ویژه مارا سپردازیرا که فرزند او بود خرد. فردوسی .صدوسی سپر ویژه ٔ شه ز ...
-
آواره
لغتنامه دهخدا
آواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که آواره ٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است ... فردوسی .بدو گفت کز خانه آواره ام از ایران یکی مرد ب...
-
منسوخ
لغتنامه دهخدا
منسوخ . [ م َ ] (ع ص ) نیست گردانیده شده و ردکرده شده . (غیاث ). محوشده و نابودگشته و باطل شده و متروک گشته و موقوف شده . (ناظم الاطباء). نسخ شده . زائل شده . ورافتاده . از تداول افتاده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : نزد یک اختراع او منسوخ مایه ٔ کتبهای ی...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....
-
آوازه
لغتنامه دهخدا
آوازه . [ زَ / زِ ] (اِ) آوا. آواز. صوت : دل چو خم چند برآوازه نهی ناید آواز جز از خم ّ تهی . جامی .مشو غافل ز گردیدن که روزی در قدم باشدهمین آوازه می آید ز سنگ آسیا بیرون . صائب . || خبر. آگاهی . اطلاع : بدین آوازه هرجائی که شاهیست بغایت ناشکیب و بی...