کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمای گل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمای گل
لغتنامه دهخدا
سرمای گل . [ س َ ی ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرمای خفیف که در ایام شکفتن گل سرخ یعنی گلاب میباشد. (آنندراج ) (غیاث ) : عندلیب ما ندارد طبع استغنای گل میشود دست و دل ما سرد از سرمای گل .صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
گل خانه
لغتنامه دهخدا
گل خانه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای آفتابگیر که برای پرورش و نگاهداری گل از گزند سرمای زمستان سازند. رجوع به گرم خانه شود.
-
زمهریر
لغتنامه دهخدا
زمهریر. [ زَ هََ ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت . (غیاث ) (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (السامی فی الاسامی ). سرمای سخت . برودت ع...
-
کویر نمک
لغتنامه دهخدا
کویر نمک . [ ک َ رِ ن َ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است که از خراسان و سیستان تاحوالی قم و کاشان و یزد امتداد می یابد. از مواد رسوبی رودهای سابق پر شده است . در زمانهای قدیم در این نقاط دریاچه هایی بوده که به تدریج خشک شده است . در موقع باریدن باران مقداری...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (اِ) عرق . آب رطوبت که از مسامات جلد انسان و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم الاطباء). حِمَّة. حَمیم . (یادداشت بخط مؤلف ) : آن قطره ٔ باران بر ارغوان برچون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی .بخرگاه شد چون سپه ب...
-
مرگی
لغتنامه دهخدا
مرگی . [ م َ ] (حامص ، اِ) موت . هلاک . مردن . مرگ . مرگ و میر : سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان ).چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن . اسدی (گرشاسب نامه ص 236...
-
کبود
لغتنامه دهخدا
کبود. [ ک َ ] (ص ) رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است . (برهان ). نیلگون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیلی . لاجوردی . هر چیز که به رنگ نیل باشد. (ناظم الاطباء). ازرق . زاغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نیلوفری . کاس . زرقاء. (یادداشت مؤلف ). ا...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...
-
لار
لغتنامه دهخدا
لار. (اِخ ) (دره ٔ...) قسمتی از ناحیه ٔ لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک . در ایالت تهران (در شمال شرقی آن ). ارتفاع آن بسیار و هوای آن سرد و از ییلاقات تهران به شمار است . لار که در قسمت شمال شرقی واقع شده بواسطه ٔ ارتفاع بسیار و برف و سرمای شدید د...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ](ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). مقابل حر... (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). برودت . ضد حرارت . سردی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد گرما. (منتهی الارب ) : در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده . ...
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ] (اِ) عشوه و غمزه ٔ خوبان را گویند. (برهان ). عشوه و غمزه . (رشیدی ) (غیاث ) (مؤید الفضلاء) (از جهانگیری ). عشوه و غمزه و ناز و کرشمه و دلفریبی . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). عشوه و غمزه ٔ خوبان را گویند و با لفظ زدن مستعمل است . (آنن...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ. تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزد...
-
ناخن
لغتنامه دهخدا
ناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید...