کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (اِخ ) نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است . (برهان ). ساره : آسیه توفیق و ساراسیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام . خاقانی .رجوع به ساره شود.
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (اِخ ) نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد. (شعوری ) .
-
سارا
لغتنامه دهخدا
سارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر ن...
-
واژههای مشابه
-
عنبر سارا
لغتنامه دهخدا
عنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص . (از ناظم الاطباء) : گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی . ناصرخسرو.بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شودگر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی ....
-
واژههای همآوا
-
سارع
لغتنامه دهخدا
سارع . [ رِ ] (ع ص ) مبادرت کننده . (منتهی الارب ). || کوشا. (منتهی الارب )
-
جستوجو در متن
-
خطخط
لغتنامه دهخدا
خطخط. [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) با خطها. مخطط. صاحب خطوط : خطخط که کرده جزع یمانی رابوی از کجاست عنبر سارا را. ناصرخسرو.|| کلمه ٔ امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن علی بن علاء الدین صفوری حسینی شاعر و ادیب از مردم دمشق 977 - 1043 هَ . ق . وی عوارض بمعنی حق دیوانی را در شعر استعمال کرده و گوید اعتذارا:ایا من فضله و الجود سارامسیر النیرین بلامعارض وعدتک سیدی و الوعد دین ولکن ماسلمت من ا...
-
غمزه زن
لغتنامه دهخدا
غمزه زن . [ غ َ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ) کرشمه نما و شوخ چشم . (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده . غمزه کننده . رجوع به غمزه شود : زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته . خاقانی .شب مهتاب چون شب تاری قصد خورشی...
-
غلیژن
لغتنامه دهخدا
غلیژن . [ غ َ ژَ] (اِ) لجن و گل و لای سیاهی باشد که در ته حوضها و جویها و تالابها بهم رسد و آن را خلان نیز گویند و با زای هوز هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رلژن .(فرهنگ جهانگیری ). غلیزن . غریزن . غریژن . غریرن . غریژنگ . غریغج . غریفژ. (بره...
-
لطیمة
لغتنامه دهخدا
لطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی .|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عطر بود. (مهذب الاسماء). شتری که د...
-
مجدالدین
لغتنامه دهخدا
مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) افتخار الحکما ابوالسحری صندلی ، عوفی او را از جمله ٔ شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است . از اوست :ای چو دل رفته ز ما چون جان بر ما آمده همچو دل زین روی جان را بر تو سودا آمده ای خرامیده ز پ...
-
ابی ملک
لغتنامه دهخدا
ابی ملک . [اَ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (پدر من شاه است ) نام سه تن در توریة: اول پادشاه خونخوار فلسطینی که سارا را بحرم خود برد و سپس به ابراهیم بازگردانید. دوم نام پادشاهی دیگر و احتمالاً پسر ابی ملک سابق الذکر. او نیز با زوجه ٔ اسحاق همان معاملت پدر کرد. س...