غلیژن . [ غ َ ژَ] (اِ) لجن و گل و لای سیاهی باشد که در ته حوضها و جویها و تالابها بهم رسد و آن را خلان نیز گویند و با زای هوز هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رلژن .(فرهنگ جهانگیری ). غلیزن . غریزن . غریژن . غریرن . غریژنگ . غریغج . غریفژ. (برهان قاطع). خلیش :
نهالی بزیرش غلیژن بدی
زبر چادرش آب روشن بدی .
اسدی (گرشاسب نامه از فرهنگ جهانگیری و آنندراج ).
بنگر که این غلیژن پوسیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.