کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشنک
لغتنامه دهخدا
روشنک . [ رَ / رُو ش َ ن َ] (مصغر، اِ) یا روشنک [ رَ / رُو ش َن ْ ] نام دارویی است مانند کمای خشک شده . (ازبرهان ) (ناظم الاطباء). شاطل . شاتل . ساتل . ساطل . (فرهنگ فارسی معین ). شاطل : روشنک ، گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه . (منتهی الارب ). و رجو...
-
روشنک
لغتنامه دهخدا
روشنک .[ رَ ش َ ن َ ] (اِخ ) دختر دارا. (خمسه ٔ نظامی حواشی ج 4). نام دختر دارا است که اسکندر بموجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود درآورد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ). به یونانی رخسانه یا رکسانه . (یادداشت مؤلف ). ن...
-
جستوجو در متن
-
روشنگ
لغتنامه دهخدا
روشنگ . [ رَ ش َ ن َ ] (اِخ ) روشنک . رجوع به روشنک و آنندراج شود.
-
رکسانه
لغتنامه دهخدا
رکسانه . [ رُن َ ] (اِخ ) دختر کوهوتانوس که اسکندر مقدونی به وی عشق ورزید و او را بزنی کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکندر و روشنک شود.
-
ساتل
لغتنامه دهخدا
ساتل . [ ت ِ ] (اِ) داروئی است مانند کمای خشک شده ، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل ) هم آمده است . و معرب آن ساطل است . (برهان ) (آنندراج ). ساطل ... با شین نقطه دار هم آمده است .(برهان ) (آنندراج ). شاتل ... معرب آن شاطل است...
-
ساطل
لغتنامه دهخدا
ساطل .[ طِ ] (معرب ، اِ) معرب ساتل است و آن رستنیی باشد که شیرازیان روشنک خوانندش . و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی مانند قارچ خشکیده . (استینگاس ). رجوع به شاتل و شاطل و ساتل شود.
-
بازکشتن
لغتنامه دهخدا
بازکشتن . [ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) بخونخواهی کسی را کشتن . قصاص گرفتن : یکی آنک این هر دو کشنده ٔ مرا بازکشی ، دوم آنک دخترم روشنک بزنی کنی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || باز کشتن کشنده را. اِقادَه . (منتهی الارب ). || خاموش کردن آتش و امثال آن : در دم...
-
شاتل
لغتنامه دهخدا
شاتل . [ ت ِ ] (اِ) دارویی است مانند کماة خشک و آن را به شیرازی روشنک خوانند و معرب آن شاطل است . (برهان قاطع). رجوع به شاطل شود. به فارسی روشنک نامند دوائی است هندی شبیه به فطر خشک و بقدر باقلایی و بزرگتر و کوچکتر و با تلخی و پوست او بسیار چین دار م...
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) در انجمن آرا و آنندراج آمده : مادرش روشنک نام بوده و پدر کاوس و بعضی جد کاوس دانند و پدر کاوس را کیانیه گویند. به هر حال او پادشاهی بوده از سلسله ٔ کیان که او را کیقباد نیز می گفته اند وقاف در پارسی نیامده قباد معرب آن است ، ولی ...
-
صطخر
لغتنامه دهخدا
صطخر. [ ص ِ طَ ] (اِخ ) مخفف اصطخر است : چو شد روشنک سوی شهر صطخرپذیره شدش هر که بودیش فخر. فردوسی .سوی طیسفون شد ز شهر صطخرکه گردن کشان را بدان بود فخر. فردوسی .ز کرمان بیامد بشهر صطخربسر برنهاد آن کیی تاج فخر. فردوسی .چنین تا به شهر صطخر آمدندز شاه...
-
اسکندروس
لغتنامه دهخدا
اسکندروس . [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) نام پسر اسکندر ذوالقرنین است که از روشنک دختر دارا بهم رسیده بود، و بعضی گویند نام مادر اسکندر است . (برهان ). نام پسر اسکندر ذوالقرنین . (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). نام پسراسکندر که از دختر داراب بود. (سروری ) : ه...
-
باغ پیرا
لغتنامه دهخدا
باغ پیرا. (نف مرکب ) باغبان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه باغ را پیراید : چمن حسن تو هر روز بهی چون ندهدباغ پیرای نگه بر در و دهقان نیاز. واله هروی (ازآنندراج ). || در این بیت نظامی کنایه است از مادر عروس که پرورنده ٔ عروس باشد : که تا روشنک را چ...
-
درةالتاج
لغتنامه دهخدا
درةالتاج . [ دُرْ رَ تُت ْتا ] (ع اِ مرکب ) مرواریدی که بر تاج نصب کنند. گوهر افسر. بزرگترین مرواریدهای تاج پادشاهی . (ناظم الاطباء) : الملک بن الملک ... درة تاج الممالک انسان عین العالم ... ابوالفتح محمدشاه . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 326). مغیثةالح...
-
دست پخت
لغتنامه دهخدا
دست پخت .[ دَ پ ُ ] (ن مف مرکب ) دست پز. پخته ٔ دست و پرورده ٔ دست . (غیاث ). چیزی که به دست پخته باشند اعم از آنکه حیوان بود یا نبات . (آنندراج ). غذایی که شخص با دست خودش پخته و بدقت ترتیب داده باشد. (ناظم الاطباء).- دست پخت فلان ؛ یعنی که خود او ...