بازکشتن . [ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) بخونخواهی کسی را کشتن . قصاص گرفتن : یکی آنک این هر دو کشنده ٔ مرا بازکشی ، دوم آنک دخترم روشنک بزنی کنی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || باز کشتن کشنده را. اِقادَه . (منتهی الارب ). || خاموش کردن آتش و امثال آن :
در دماغ می پرستان باز کش
آتش سودابه آب چشم جام .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.