کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقیع
لغتنامه دهخدا
رقیع. [ رَ ] (ع ص ، اِ) کسی که وصله می کند. (ناظم الاطباء). آنکه رقعه زند. آنکه پینه دوزد. (از فرهنگ فارسی معین ). || کسی که می نویسد. (از ناظم الاطباء). آنکه نویسد. رقعه نویس . (فرهنگ فارسی معین ). || گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ...
-
واژههای مشابه
-
ربیعةبن رقیع
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن رقیع. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن مسلقةبن سلمةبن سحیم بن حلاةبن صلاةبن عُبدةبن عدی بن جندب بن عنبر تمیمی عنبری . ابن کلبی و ابن حبیب او را در شمار رسولانی آورده اند که از جانب بنی تمیم بخدمت حضرت رسول (ص ) آمدند.رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1...
-
جستوجو در متن
-
ارقعة
لغتنامه دهخدا
ارقعة. [ اَ ق ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ رقیع.
-
مرقعان
لغتنامه دهخدا
مرقعان . [ م َ ق َ ] (ع ص ) مرد گول و احمق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رقیع.
-
قربق
لغتنامه دهخدا
قربق . [ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نام بصره است در قول قحفان عنبری : ما شربت بعد طوی القربق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است . ابوعبید آن را به کاف و قاف هر دو روایت کند و گوید: آن بصره است . اصمعی سراید : یتبعن ورقاء کلون العوهق لاحقة الرجل عنود...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
گول
لغتنامه دهخدا
گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَ...
-
آسمان
لغتنامه دهخدا
آسمان . [ س ْ / س ِ ] (اِ) چرخ . سماء. سما. فلک . اثیر. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. میناء. عجوز. جرباء. رقیع. ضاحیه . جربةالنجوم . و آن بعقیده ٔ قدماء هفت باشد. مقابل زمین : اخترانند آسمانْشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و ...