کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهوار
لغتنامه دهخدا
راهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. فرخی .در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوارگرچه باشد چون صهیل...
-
جستوجو در متن
-
چهارقاب
لغتنامه دهخدا
چهارقاب . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارکم . چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
خوش سیر
لغتنامه دهخدا
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش راه . خوش حرکت . راهوار.
-
یاریشمیشی
لغتنامه دهخدا
یاریشمیشی . (ترکی ، اِ) یارشمیشی . صلح و موافقت . و رجوع به یارشمشی شود.- یاریشمیشی کردن ؛ صلح و موافقت کردن : و از جمله آداب یکی آن که روزی هر یک به اسب راهوار برنشسته بودند و سرمست با وی گفته که راهوار را به گرو یاریشمیشی کنیم و گروبسته یاریشمیشی ...
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َوْ وا ] (ع ص ) بسیار شناکننده و شناور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب شناور و اسب راهوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب راهوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. (از اقرب الموارد).
-
رهواج
لغتنامه دهخدا
رهواج . [ رَهَْ ] (معرب ، ص ) اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). معرب رهوار که به معنی مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه باشد. (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به راهوار شود.
-
بیش بین
لغتنامه دهخدا
بیش بین . (نف مرکب ) بسیاربین . تیزبین . دوربین . که بسیار بیند. که دور بیند : بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ .منوچهری .
-
بیت الشراب
لغتنامه دهخدا
بیت الشراب . [ ب َ تُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) شرابخانه : و مرکب راهوار و بغال و جمال بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب . (جهانگشای جوینی ).
-
راهور
لغتنامه دهخدا
راهور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راهوار. (شرفنامه ٔ منیری ). اسب تیزرو و فراخ گام : بود در معرض فضلم پیاده میل در میدان کسی کو زیر ران خود ز دعوی راهور دارد.(از مؤلف شرفنامه ٔ منیری ).
-
مدقس
لغتنامه دهخدا
مدقس . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) جمل مدقس ؛ شتر درشت بسیارراننده . (منتهی الارب ). شتر درشت راهوار. (ناظم الاطباء). شدیدالدفوع . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ، مداقیس .
-
چهارکم
لغتنامه دهخدا
چهارکم . [ چ َ / چ ِ ک َ ] (اِ مرکب ) چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). شاید این «کم » صورتی از «گم » مخفف گام باشد. رجوع به چهارقاب شود.
-
یرغه
لغتنامه دهخدا
یرغه . [ ی ُ غ َ / غ ِ ] (ترکی ، ص ) یرغا. اسب تیز و راهوار. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی ). یرقه . راهوار و تیزرو. (آنندراج ). مفلح . علج . (منتهی الارب ).- اسب یرغه یا خر یرغه ؛ اسب و خر رهوار و نرم رو. (یادداشت مؤلف ).|| (اِ) نوعی از رفتار اسب و...
-
چارگامه
لغتنامه دهخدا
چارگامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان ). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج ). اسب تیزرو. اسب راهوار : ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم . خاقانی (از آنندراج ).ز ابلق چارگامه ٔ شب و روزران یکرانت را لگد مرساد. خاقا...
-
راهواری
لغتنامه دهخدا
راهواری . (حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی . (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی . اثیرالدین اخسیکتی .بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ . نظامی .میبرد ز روی سازگاری آن لنگی را به راهو...