کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهنمایی کرد به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ره کردن
لغتنامه دهخدا
ره کردن . [ رَه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راه کردن . هدایت کردن . راهنمایی کردن . (یادداشت مؤلف ) : بگفتا مرا زود آگه کنیدروان را سوی روشنی ره کنید. فردوسی . || نفوذ کردن .راه یافتن : دگرکاین تهمتش بر طبع ره کردکه خسرو چشم هرمز را تبه کرد.نظامی .طاعت از...
-
راهنمونی
لغتنامه دهخدا
راهنمونی . [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (حامص مرکب ) رهنمونی . عمل راهنمون . هدایت و دلالت . (ناظم الاطباء). دلالت . هدایت . راهنمایی . رهنمایی .ارشاد. ارائه ٔ طریق : و به راهنمونی مهران شنان که از فالگویان ترکان شنیده بود... (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع ب...
-
رهنمون کردن
لغتنامه دهخدا
رهنمون کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . هدایت . (یادداشت مؤلف ) : برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی . فرخی .آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی . حافظ.رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود. || ...
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) طائی ، ابن عمیرة الطائی مکنی به ابوالحسن ؛ او از تابعان بود و به خالدبن ولید در عزیمت به شام راهنمایی کرد. وفات وی بسال 23 هَ . ق . روی داد. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 142 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
یک طرفه
لغتنامه دهخدا
یک طرفه . [ ی َ / ی ِ طَ رَ ف َ / ف ِ ](ص نسبی ) منسوب به یک طرف . یک سویه . || دراصطلاح راهنمایی رانندگی ، خیابان یا کوچه ای را گویندکه وسایط نقلیه تنها از یک سو حق ورود بدان دارند وورود از طرف مقابل ممنوع است . || از یک جهت . که فقط رعایت یک طرف شد...
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ] (اِخ ) ابن محمدبن شعیب الشیبانی نحوی ضریر. مکنی به ابی الغنائم النحوی الضریر. وی از اهل واسط از ناحیه ٔ معروف به افشولیة، وفات وی به ذی القعده ٔ سال 565 هَ . ق . است . او از افشولیة به واسط شد و بدانجا قرآن و چیزی ازنحو فراگرفت . و سپس به ...
-
رهنمونی کردن
لغتنامه دهخدا
رهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام یاری فزونی کنیم . فردوسی .به داد و به بخشش فزونی کندجهان را بدین رهنمونی کند. فردوسی .بدین ...
-
ربیع حارثی
لغتنامه دهخدا
ربیع حارثی . [ رَ ع ِ رِ ] (اِخ ) ربیعبن زیادبن انس بن دیان بن قطن بن زیادبن حارث بن مالک بن ربیعةبن کعب بن حارث حارثی . از بنودیان و پادشاه فاتحی بود و عهد پیغمبر اسلام را درک کرد. عبداﷲبن عامر او راوالی سیستان کرد (سال 29 هجری ). او را با عمربن خطا...
-
راه دیدن
لغتنامه دهخدا
راه دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). || صلاح دیدن . صواب اندیشیدن . راهنمایی کردن : سپهبد چنان کرد کو راه دیدهمی دست از آن رزم کو...
-
تزه
لغتنامه دهخدا
تزه . [ت ِ زِ ] (اِخ ) یکی از قهرمانان یونان قدیم ، پسر اژه و پادشاه آتن بود که شخصیت نیمه افسانه ای داشت و اعمالش از بعضی جهات به هراکلس شباهت داشت در لابیرنت کرت دختر مینوس ، بنام آریان رشته ای به او داد واو را راهنمایی نمود تا وی با مینوتور دیو آد...
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام مادر اسماعیل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). نام یکی از دو زن ابراهیم ، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبیدبن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت ک...
-
مغول
لغتنامه دهخدا
مغول . [ م ُ غُل ْ ] (اِخ ) یکی از اقوام زردپوستی است که اصلاً در قسمتی از آسیای مرکزی و شرقی زندگی می کردند. این قوم از طوایف متعدد مرکب بوده اند که از جهت کثرت عدد خانواده و وسعت اراضی با یکدیگر اختلاف بسیار داشته اند و مهمترین این طوایف عبارت بودن...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بهلة الهندی . وی از طبیبان ایام رشید و معروف آن عصر و طب وی بر اصول طبابت هند و نیک اصابت بود. قفطی در تاریخ الحکماگوید: از عجایبی که برای وی رخ داد اینکه روزی رشیدرا خوان های طعام بیاوردند و او بر عادت خویش جبرئیل بن بختیشو...
-
گبریاس
لغتنامه دهخدا
گبریاس . [ گ ُ ] (اِخ ) مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است . مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که : اسم گبریاس که موافق کتیبه ٔ بیستون داریوش و گفته ٔ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبروو نامیده و گبریاس یونانی شده ٔ این اسم است . (ای...
-
چایکوفسکی
لغتنامه دهخدا
چایکوفسکی . [کُف ْ ] (اِخ ) پیوتر ایلئیچ . آهنگساز بزرگ روس ، در تاریخ 7 ماه مه سال 1840 م . متولد شده و در 6 ماه نوامبر سال 1893 درگذشته است . زادگاه وی دهی بود که اکنون شهر «وتکینسک » نامیده میشود و جزء جمهوری «اودمورت » میباشد. پدر چایکوفسکی مهندس...