کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوده 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دودة
لغتنامه دهخدا
دودة. [ دَ ] (ع اِ) بطن اوسط دماغ و از آن ، آن را دوده خوانند که چون کرمی باز شود و فراهم آید. (یادداشت مؤلف ). || نام آلتی است که بدان آب را تقطیر کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
نی دوده
لغتنامه دهخدا
نی دوده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلتی است برای کشیدن شیره ٔ تریاک که مانند وافور دارای حقه ٔ گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیله ٔ آن می کشند. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ).
-
دوده سای
لغتنامه دهخدا
دوده سای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که دوده ٔ مرکب ساید. که دوده ٔ مرکب سازد نوشتن را : انجمند از بهر کلکش دوده سای لاجرم جرم زحل حل کرده اند.خاقانی .
-
سیه دوده
لغتنامه دهخدا
سیه دوده .[ ی َه ْ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بداصل . (فرهنگ رشیدی ).
-
جستوجو در متن
-
قوقل
لغتنامه دهخدا
قوقل . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. (از اقرب الموارد).
-
قشیر
لغتنامه دهخدا
قشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) ابن خزیمةبن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی . یکی از مشهوران طائفه ٔ اسلم است ، و از این دوده است سلمةبن اکوع . (اللباب ).
-
دود
لغتنامه دهخدا
دود. (ع اِ) کرمان . ج ِ دودة. (زمخشری ). ج ِ دَودَة. (منتهی الارب ) (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 1). کرم . ج ، دیدان . (ناظم الاطباء) (السامی فی الاسامی ). به معنی کرمها و این اسم جمع است و واحد آن دودة که به معنی یک کرم است . (آنندراج ) (غیاث )...
-
مرکب ساختن
لغتنامه دهخدا
مرکب ساختن . [ م ُ رَک ْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) تهیه ٔ مرکب کردن . دوده و سیاهی دوات درست کردن . || ترکیب کردن . پیوستن . پیوند دادن : ده انگشتت مرتب کرد بر کف دو بازویت مرکب ساخت بر دوش .سعدی (گلستان ).
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج .[ غ ُ ] (ع اِمص ) ناز. (مهذب الاسماء). ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کرشمه و ناز. (منتهی الارب ) (فرهنگ اوبهی ). دِلال . غُنُج . (منتهی الارب ). در کشف الظنون آمده : علم الغنج را بعضی از فروع علم موسیقی شمارند وگویند: آن علمی است که گفتگو میک...
-
شرف
لغتنامه دهخدا
شرف . [ ش َ رَ ] (ع اِ) بلندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکان مرتفع.(فرهنگ فارسی معین ). || بزرگی آبایی . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
گل وران
لغتنامه دهخدا
گل وران . [ گ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 180هزارگزی خاور سراب دوده و 2هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آبادبه کوهدشت . هوای آن معتدل و دارای 90 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ خرم آباد و محصول آن غلات ، حبوب...
-
تبار
لغتنامه دهخدا
تبار. [ ت َ ] (ع اِ) هلاک . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم ، کلاماً و سلّم ، سلاماً و ودّع ، وداعاً» و از این معنی است : «و لاتزد الظالمین الا تباراً »؛ ای هلاکاً. (اق...
-
قرافة
لغتنامه دهخدا
قرافة. [ ق َ ف َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از فسطاط مصر که از بنی غصن بن سیف بن وائل از طایفه ٔ معافر بوده و قرافه دوده ای است از معافر که در این سرزمین سکونت کردند و آنجا به نام آنان خوانده شد. این سرزمین اینک قبرستان مردم مصر است و در آن ساختمانهای با ...
-
پاگانی
لغتنامه دهخدا
پاگانی . (اِخ ) نام خاندانی ایتالیائیست که از آن دوده نقاشان بزرگ برخاسته و از جمله ونسنزو پاگانی مولد او در مونت روبیانو دراواخر مائه ٔ پانزدهم میلادی بود و در حدود سال 1529م .935/ هَ . ق . بنقاشی اشتغال داشت . پسر و شاگرد لاتانزیو پاگانی که بسال 15...