کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داننده دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داننده دل
لغتنامه دهخدا
داننده دل . [ ن َ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دانادل . داناضمیر. دل آگاه : چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدایی است جان را زتن .اسدی .
-
واژههای مشابه
-
داننده مرد
لغتنامه دهخدا
داننده مرد. [ ن َ دَ / دِ م َ ] (اِمرکب ) مرد داننده . مرد دانا. مرد عالم : چنین داد پاسخ که داننده مردکه دارد ز کردار بد روی زرد. فردوسی .چو بهرام را دید داننده مردبر او آفریننده را یاد کرد. فردوسی .که اینت سخنگوی و داننده مردنه از بهر بازی و شطرنج ...
-
جستوجو در متن
-
روشن کردن
لغتنامه دهخدا
روشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل کردن . صقال . صافی کردن . بزدودن زنگ . (یادداشت مؤلف ). تجلیه . (دهار). تصفیه . (دهار) (من...
-
رای مند
لغتنامه دهخدا
رای مند. [ م َ ] (ص مرکب ) خداوند رای . بارای . باتدبیر. عاقل . خردمند. باعقل . بخرد : خنک مرد داننده ٔ رای مندبه دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی .
-
نکوخط
لغتنامه دهخدا
نکوخط. [ ن ِ خ َطط / خ َ ] (ص مرکب ) نیکوخط. خوش خط. که خطی خوش و زیبا دارد : نکوخط و داننده باید دبیرشمارنده چابک دل و یادگیر. اسدی .از پی ذکر بر صحیفه ٔ عمرچون نکوخط نئی دبیر مباش .سنائی .
-
آزور
لغتنامه دهخدا
آزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع : چو داننده مردم شود آزورهمی دانش او نیاید ببر. فردوسی .چنین داد پاسخ که فرشیدوردیکی آزور مرد بیخواب و خورد.فردوسی .مگر گوسفندش بود صدهزارهمان اشتر و اسب و...
-
پراندیشه
لغتنامه دهخدا
پراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) : از آن ک...
-
هوشمند
لغتنامه دهخدا
هوشمند. [ م َ ] (ص مرکب ) باهوش . خداوند هوش . هوشیار. صاحب هوش . (برهان ) (انجمن آرا) : حکیمان داننده و هوشمندرسیدند نزدیک تخت بلند. فردوسی .به دل گفت کاین کودک هوشمندبه جایی رسد در بزرگی بلند. فردوسی .بدین دانش و این دل هوشمندبدین برز و بالا و رای ...
-
رازدان
لغتنامه دهخدا
رازدان . (نف مرکب ) داننده ٔ راز. آگاه بر سخن پوشیده . محرم راز. (آنندراج ) : شاه جوان را چو تویی رازدان رخ بگشا چون دل شاه جهان . نظامی .چون شمارندم امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان . مولوی . || واقف بر اسرار و مطلع به رموزات . (ناظم الاطباء)...
-
برگفتن
لغتنامه دهخدا
برگفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گفتن . شرح دادن . بازگفتن : چو برگفت از اینان گو پیلتن شنیدند گفتار او انجمن . فردوسی .چو برگفت این سخن پیر سخن سنج دل خسرو حصاری شد برین گنج . نظامی .چو برگفت این حدیث خوشتر از جان ز خجلت در زمین شد آب حیوان . نظا...
-
شکیبا
لغتنامه دهخدا
شکیبا. [ ش ِ / ش َ ] (نف ) صبور. تحمل کننده . آرام گیرنده . متحمل . بردبار. صابر. (برهان ) (ناظم الاطباء). صبور. آرمیده . (فرهنگ اوبهی )(لغت فرس اسدی ). صبرکننده . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا). صبار. صبیر. بردبار. صابر. آرام . باآرامش و متین ، و با...
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) (از: سپر = سپار + دن ، پسوند مصدری ) اسپاردن . سپاردن . سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). واگذاشتن . بازگذاشتن . تحویل دادن : پادشا سیمرغ دری...
-
تفکر
لغتنامه دهخدا
تفکر. [ ت َ ف َک ْ ک ُ ] (ع مص ) اندیشه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )(آنندراج ). تأمل . (تاج العروس ). اندیشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظر کردن و تأمل در چیزی . (ازاقرب الموارد). اندیشه و فکر و تعمق...