برگفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گفتن . شرح دادن . بازگفتن :
چو برگفت از اینان گو پیلتن
شنیدند گفتار او انجمن .
چو برگفت این سخن پیر سخن سنج
دل خسرو حصاری شد برین گنج .
چو برگفت این حدیث خوشتر از جان
ز خجلت در زمین شد آب حیوان .
داننده ٔ راز راز ننهفت
با مادرش آنچه دید برگفت .
گفت برگو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج پر.
قَص ّ، قَصص ؛ برگفتن قصه . (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). و رجوع به گفتن .