کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسه ٔ لار به لنگه . این دهکده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 1949 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات ، خرما و سبزی . در آنجا یک باب دبستا...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 49هزارگزی شمال خاوری مشهد. این ده کوهستانی و سردسیر و با 1553 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است . (از...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان فراشبندبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 23هزارگزی باختر فیروزآباد و سه هزارگزی شمال راه مالرو عمومی . این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوای آن گرمسیری است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مال...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد. این دهکده کوهستانی و معتدل است .آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری بردسکن سر راه مالروعمومی ریوش . این دهکده کوهستانی و معتدل و دارای 1212 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و راه مالرو می باشد. مزرعه...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50هزارگزی شمال باختری خوسف سر راه مالرو عمومی خوسف به طبس . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای مناطق گرمسیری و 460 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و کنجد و پنبه و شغل ...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه ٔ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرج و 13هزارگزی خاور راه چالوس به کرج . این دهکده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سرد و 744 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و میوه و سیب زمینی و لبن...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشندبخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرج و 7هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین . این دهکده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 1490 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیف...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش خور و بیابانک شهرستان نایین ، واقع در 220هزارگزی شمال خاوری نایین به مختصات جغرافیایی زیر: طول آن 55 درجه و 2 دقیقه و 30 ثانیه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ و عرض 33 درجه و 47 دقیقه ٔ شمالی . ارتفاع آن از سطح دریا 921 متر....
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (ع ص ، اِ) زنان بسیارشک درگمان افکننده به جهت فساد آنها. واحد ندارد. ج ، خوار، خوارة. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خ َ ] (ع مص ) زدن بر خوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاره خوراً؛ ای زد بر خوران وی . || بانگ کردن گاو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خارالثور؛ ای بانگ کرد گاو. || ضعیف و منکسرشدن حرارت ...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خ َ وَ ](ع ص ) ضعیف . سست . ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده می کردند. (جهانگشای جوینی ). || (اِمص ) سستی : نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و ضعف منت و خو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است ببلخ و از آنجاست محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم . (منتهی الارب ).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است به استرآباد. (یادداشت بخط مؤلف ).