خور. [ خ َ ] (ع مص ) زدن بر خوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاره خوراً؛ ای زد بر خوران وی . || بانگ کردن گاو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خارالثور؛ ای بانگ کرد گاو. || ضعیف و منکسرشدن حرارت آفتاب و گرما. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). خؤر، منه : خار الحر خوراً و خؤراً. || ضعیف شدن شخص . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (لسان العرب ). منه : خار الرجل خوراً.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.