کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ ] (ع حرف ) حرف استثنا بمعنی جز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ ] (ع مص ) فروخفتن ناقه بی علتی . منه : خلات الناقة. || حرونی کردن ناقه و نگذاشتن جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بعضی ها حرونی کردن جمل را نیز خلا می گویند، ولی بعضی دیگر آنرا خاص ناقه می دانند.
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ /خ ِ ] (از ع ، اِ) آب دست جای . پای خانه . مبرز. کاراب . بیت الخلا. فرناک . آشیگاه . (ناظم الاطباء). مبال . متوضاء. آبخانه . (یادداشت بخط مؤلف ). || جای خالی . (ناظم الاطباء). خلوتگاه . || پنهان . ضد ملا. نقیض آشکار. (یادداشت بخط مؤلف ) ...
-
واژههای مشابه
-
قائلین به خلا
لغتنامه دهخدا
قائلین به خلأ. [ ءِ ن ِ ب ِ خ َ ل َءْ ] (اِ مرکب ) کسانی که عقیده به وجود خلأ دارند.
-
واژههای همآوا
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ َ ] (ع اِمص ) عزل . معزولی . (ناظم الاطباء).- خلع شدن ؛ معزول شدن . از شغل و عمل خارج شدن .- خلع عذار کردن ؛ بی آبرویی کردن : چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذار کرد. (تاریخ بیهقی ).- خلع کردن ؛ عزل کردن . معزول ک...
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ َ ] (ع مص ) برگ آوردن . یقال : خلعت العضاة. || گسستن پی پاشنه . || برکندن جامه را از تن . منه : خلع ثوبه . || برکندن نعلین و چکمه . منه : خلع نعله و خلع خفه . || خار برآوردن خوشه . منه : خلع السنبل . || کلان ذکر گردیدن . منه : خلع الغلام ؛ ک...
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلعت . خلعتها. (یادداشت بخط مؤلف ) : و از دارالخلافه به خلع گرانمایه مخصوص گشت . (جهانگشای جوینی ).
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ ُ ] (ع اِمص ) رهایی زن بر مالی که شوهر بستاند از وی یا از غیر وی . (ناظم الاطباء).- طلاق خلعی ؛ یکی از اقسام طلاقست که بر اثر خلع حاصل میشود، یعنی قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج در اثر بذل زوجه مالی را به او. در خلع باید زوجه کراهتی نسبت بزوج...
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ ُ ] (ع مص ) رها کردن زوجه بر مالی که از وی ستاند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رها کردن زنی را بکابین و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || (اِ) خَلاَ . رجوع به خَلاء (اِ) در این لغت نامه شود.
-
خلوء
لغتنامه دهخدا
خلوء. [ خ ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل خلوء؛ لازم گرفت مرد جا را. || گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه : خلا القوم ؛ گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را. || خفت...
-
خلاء
لغتنامه دهخدا
خلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت...