خلوء. [ خ ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل خلوء؛ لازم گرفت مرد جا را. || گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه : خلا القوم ؛ گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را. || خفتن ناقه بی علتی . || حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلات الناقة خلا و خلاء و خلوء.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.