کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاکسار
لغتنامه دهخدا
خاکسار. (اِخ ) شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد. وفاتش به سال 1108 هَ . ق . اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکسار
لغتنامه دهخدا
خاکسار. (ص مرکب ) بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است .(برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : آنکه راه خلاف تو سپرداگر آبست خاکسار شود. مسعودسعد. || کنایه از چیزی گردآلود است . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : فرزند من یتیم و...
-
جستوجو در متن
-
خاکساری
لغتنامه دهخدا
خاکساری . (ص نسبی مرکب ) منسوب به خاکسار. (آنندراج ).
-
دردمن
لغتنامه دهخدا
دردمن . [ دَ م َ ] (ص مرکب ) مخفف دردمند که مردم افتاده و دردناک و خاکسار باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به دردمند شود.
-
گردون سوار
لغتنامه دهخدا
گردون سوار. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء) : نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمدکه عیسی ازره افتادگی گردون سوار آمد.صائب (از آنندراج ).
-
خاکساری
لغتنامه دهخدا
خاکساری . (اِخ ) گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسله ٔ جلالی خاکسار معروفند. دوکتاب تحفه ٔ درویش و گنجینه ٔ اولیاء از این فرقه منتشر شده است . ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است . در تهران . مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند.
-
مدقع
لغتنامه دهخدا
مدقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). هارب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شتاب کننده . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || سخت لاغر. (منتهی الارب ). اشدالمهازیل هزالاً. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شدید. ادقع. گو...
-
زهر خندیدن
لغتنامه دهخدا
زهر خندیدن . [ زَ خ َ دی دَ] (مص مرکب ) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد برزورق آن خاکسارکآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی .عاشق همه زهر خندد از عشقت گر عشق اینست از این بتر خندد. خاقانی .رجوع به زهرخند شود.
-
مفقع
لغتنامه دهخدا
مفقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) فقر مفقع؛ نیاز چسباننده به زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درویشی و نیازمندی بسیار که چسباننده بر زمین باشد. (ناظم الاطباء). فقر و درویشی که خوار و خاکسار سازد. (از محیط المحیط). || فقیر گرفتار رنج و مشقت و در لسان گوید و آ...
-
خاک پیراستن
لغتنامه دهخدا
خاک پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خاک را تزیین کردن . کنایه از پیرایه و علایق دنیا بر پیکر خاکی خود بستن : خاک پیراستن چه کار بودحامل خاک خاکسار بودگر کسی پرسدت که دانش پاک ز آدمی خیزد آدمی از خاک گو گلاب از گل و گل از خار است نوش در مهره مهره در مار ...
-
نگوسار
لغتنامه دهخدا
نگوسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) مخفف نگونسار است یعنی هرچیز که آن را سرازیر آویخته باشند.(برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به نگونسار شود : و اما آن دیگر را دیدند سرها آویخته و تنها ازبالای قلعه نگوسار کرده . (اسکندرنامه ٔ خطی ). میاجق را نگوسار بر دار کردند. ...
-
زمین زاده
لغتنامه دهخدا
زمین زاده . [زَ دَ / دِ ] (اِخ ) آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء). محمد مصطفی (ص ). (آنندراج ). || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) جمله ٔ موجودات . (آنندراج ). || آدمی زاده . بشر. (ناظم الاطباء). || خاکسار. (ناظم الاطباء). || وحید دستگردی «خاک زمین ...
-
ویحک
لغتنامه دهخدا
ویحک . [ وَ ح َ] (ع صوت مرکب ) (از: ویح ، کلمه ٔ ترحم + «ک » خطاب ) این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود : گفت ویحک چه کس توانی بوداین چنین خاکسار و خون آلود. نظامی . || به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در مقام تعجب نیز آید : چرا عمر کرکس دو...
-
سراجی
لغتنامه دهخدا
سراجی . [ س ِ ] (اِخ ) شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته ، این سه بیت از آن است :آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدارباد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسارخاک ره گل میشود از آب چشمم تا چراآتش اندر من زد و رفت از بر من بادوارگر...