مدقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). هارب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شتاب کننده . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || سخت لاغر. (منتهی الارب ). اشدالمهازیل هزالاً. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شدید. ادقع. گویند: جوع مدقع؛ شدید. (از اقرب الموارد). || که خاکسار کند . (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). که به پستی وادارد . (از متن اللغة): فقر مدقع؛ چسباننده بر زمین . (منتهی الارب ). تنگدستی و درویشی که خوار و فروتن می کند و خاکسار می کند شخص را. (ناظم الاطباء). || شتری که علف را وقت خوردن از روی خاک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مداقیع شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.