کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَسْبِيَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسبی
لغتنامه دهخدا
حسبی . [ ح َ ] (اِخ )شمس الدین سامی آرد: یکی از شعرای عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته . نامش حسین است پدرش در بودین سمت امیرالامیرائی داشت و کشته شد. شخص عالم و هنرمند و متفنن بود. از مجالس درس مشهور ابوالسعود افندی استفاده مینمود و در برخی از م...
-
حسبی
لغتنامه دهخدا
حسبی . [ ح ِ ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به حِسبَة. امور حسبی و حسبیة، کارهائی که در عهده ٔ محتسب است . رجوع به حسبة و محتسب شود.
-
حسبی ا
لغتنامه دهخدا
حسبی ا. [ ح َ یَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ، صوت مرکب ) مرا خدای کافی است . مخفف حسبی اﷲ و کفی و گاه حسبی و کفی گویند. مأخوذ از آیه ٔ: فان تولوا فقل حسبی اﷲ لااله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (قرآن 129/9). و آیه ٔ «قل حسبی اﷲ وعلیه یتوکل ال...
-
حسبی و کفی
لغتنامه دهخدا
حسبی و کفی . [ ح َ وَ ک َ فا ] (ع جمله ٔ اسمیه ، صوت مرکب ) مخفف حسبی اﷲ وکفانی . بسنده و کافی است مرا خدا. اﷲ حسبی و کفی .
-
جستوجو در متن
-
حسبلة
لغتنامه دهخدا
حسبلة. [ ح َ ب َ ل َ ] (ع مص جعلی ) حکایت قول حسبی اﷲ. حسبی اﷲ یا حسبی اﷲ و نعم الوکیل گفتن . مانند بسمله و حمدله و حوقله .
-
حسبیة
لغتنامه دهخدا
حسبیة. [ ح ِ بی ی َ ] (ع ، ص نسبی ) تأنیث حسبی . امور حسبیة. منسوب به حسبه . رجوع به حسبه شود.
-
ابوالصفا
لغتنامه دهخدا
ابوالصفا. [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) برهان الدین بن ابی الوفاء شافعی والد کمالی حنفی . او راست : فتح اﷲ حسبی و کفی فی ولد المصطفی .
-
محسب
لغتنامه دهخدا
محسب . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) عطادهنده بدانچه خشنود کند. (از منتهی الارب ). کسی که عطا میکند بقدر کفایت یعنی چندان میدهد که گیرنده میگوید «حسبی » یعنی بس است مرا. (ناظم الاطباء).
-
حسبنا ا
لغتنامه دهخدا
حسبنا ا. [ ح َ ب ُ نَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کافی است خداوند ما را. برای ما خدا کافی است . || گاه این جمله چنین ترکیب شود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر. این جملات در پایان مقالت ها و گفتارهابه کار رود. و گاه گویند: حسبنا اﷲ و کفی...
-
زبونات
لغتنامه دهخدا
زبونات . [ زَب ْ بو ] (ع ص ) ج ِ زَبّونة : بذبی الذم عن حسبی بمالی و زبونات اشوس تیحان . سواربن مضرب (از لسان ).رجوع به لسان العرب ، اساس اللغه ٔ زمخشری ، ناظم الاطباء و متن اللغة و «زبونة» در این لغت نامه شود.
-
محمود
لغتنامه دهخدا
محمود. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن احمد عینی ، مکنی به بدرالدین متولد به سال 752 هَ . ق .متوفی به سال 855 هَ . ق . به قاهره . مورخ ، محدث ، قاضی حنفیه و متولی امور حسبی در قاهره . او راست : عمدةالقاری در شرح بخاری . شرح سنن ابوداود. عقد الجمان ...
-
مقشب
لغتنامه دهخدا
مقشب . [ م ُ ق َش ْ ش َ ] (ع ص ) حسب مقشب ؛ حسبی که خالص نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجل مقشب الحسب ؛ مردی که حسب او خالص نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). که آمیخته به لؤم باشد. (از اقرب الموارد). شوریده حسب . (یا...
-
مکسل
لغتنامه دهخدا
مکسل . [ م ِ س َ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) نسل مکسل ؛ نسلی که پدران و اجداد آن در بزرگواری و صلاح اندک باشند. (از منتهی الارب ). نسب مکسل ؛ نسب و حسبی که پدران و اجداد...
-
ترین
لغتنامه دهخدا
ترین . [ ت َ ] (مزید مؤخر = تر، تفضیلی +ین نسبت ) علامت صفت عالی . پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین . به + ترین = بهترین . بزرگ + ترین = بزرگ ترین : از عباد ملک العرش نکو کارترین خوشخویی ، خوش سخنی ، خوش من...