کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حواله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
جستوجو در متن
-
صرف برات
لغتنامه دهخدا
صرف برات . [ ص َ ف ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بهره ای که شخص بخاطر پرداخت وجه حواله ای که هنوز موعد آن نرسیده از دارنده ٔ آن اخذ می کند.
-
زایدة
لغتنامه دهخدا
زایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائدة. ابن حواله ٔ عنزی محدث است . ابن عبدالبر و ابن اثیر از وی به اختصار یاد کرده اند و ذهبی وی را بنام احمد آورده . عمادبن کثیر در جمله ٔ صحابه ای که احمد درمسند حدیثی از آنان آورده از وی نام برده و گوید: زائدة یا مزیدةبن ح...
-
پرتت
لغتنامه دهخدا
پرتت . [ رُ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) (در اصطلاح بانکی مستعمل در فارسی ) اعتراض قانونی بر خودداری از پرداخت سندی که تعهد کرده باشند: چون حواله و سفته ای . و این کلمه اصل کلمه ٔ پرتست باشد که در اصطلاح بانکی و تجاری متداول است . رجوع به پرتست شود.
-
مراجعه
لغتنامه دهخدا
مراجعه . [ م ُ ج ِ ع َ / ع ِ ] (از ع اِمص ) بازآمدن . بازگشت . برگشتن . || رجوع کردن . دوباره رجوع کردن . بازدید. مطالعه : مراجعه به کتاب .- مراجعه دادن ؛ رجوع دادن . حواله دادن .- مراجعه کردن ؛ بازگشتن . بازآمدن .- || رجوع کردن به کتاب یا نوشته ای...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که محافظت مردم مسافر حواله بدوست و امور و مصالحی که در روز بهرام واقع میشود به او تعلق دارد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). نام ملکی است که امور روز بهرام بدو متعلق است و محافظت مسافران میکند. (رش...
-
برات
لغتنامه دهخدا
برات . [ ب َ ] (از ع ، اِ) (از عربی براءة) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله ٔ وجهی دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: ک...
-
واگذاشتن
لغتنامه دهخدا
واگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترک کردن . بازگذاشتن . (ناظم الاطباء). اعطال . (منتهی الارب ). رها کردن . یله کردن : ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314).از منی بودی ...
-
واجب شدن
لغتنامه دهخدا
واجب شدن . [ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )لازم شدن . فریضه بودن . لازم گشتن . فرض شدن . واییدن . بایستن . (ناظم الاطباء). وجوب . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). وأی . (تاج المصادر بیهقی ). کذب : کذب علیک الغسل ؛ واجب شد بر تو غسل . (منتهی الارب ) :...
-
بی محل
لغتنامه دهخدا
بی محل . [ م َ ح َل ل / م َ ح َ ] (ص مرکب )(از: بی + محل ) بیجای . (آنندراج ). نابجای . (یادداشت مؤلف ) : در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ]تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود. || بی وقت . (آنندراج ). بی هنگام . بی وقت . (ن...
-
قباق
لغتنامه دهخدا
قباق . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان دوانیده بپای قبق که رسند هم چنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله ٔ حلقه کنند و هر کس که آن حل...
-
احالة
لغتنامه دهخدا
احالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن...
-
چنار و منار
لغتنامه دهخدا
چنار و منار. [ چ َ / چ ِ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که در دشنام غلیظ و ستم شدید استعمال کنند، یعنی چنار و منار در بتر جای فلان و فلان . و نیز میگویند که چنار دادم و منار دادم . (آنندراج ) : صبا بگو به محمدرضا که دیگر بارنمد گرفتم و ...
-
دست باز
لغتنامه دهخدا
دست باز. [دَ ] (نف مرکب ) دست بازنده . کسی را گویند که آنچه دردست داشته باشد همه را ببازد و تمام کند. (برهان ) (آنندراج ). بر باد دهنده . || جوانمرد و باسخاوت . (ناظم الاطباء). با بذل و بخشش . سخی . بخشنده .- دست و دل باز ؛ جوانمرد و گشاده دل .|| شخص...