کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حبسه
لغتنامه دهخدا
حبسه . [ ح ُ س َ ] (ع اِمص ) بستگی زبان . (مهذب الاسماء). بستگی سخن وقت گفتن : طول الصمت حبسةٌ؛ ای یحبس اللسان عن النطق . || گرفتگی بول . (منتهی الارب ). شاشبند.
-
غدیر حبسه
لغتنامه دهخدا
غدیر حبسه . [ غ َ رِ ح َ س َ ] (اِخ )دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است که در 36هزارگزی جنوب خاوری آن شهرستان و در یک هزارگزی راه فرعی خلف آباد به اهواز قرار دارد. گرمسیر است وسکنه ٔ آن 154 تن و دارای مذهب شیعه اند و به زبان عربی و فارسی ...
-
جستوجو در متن
-
شاشبند
لغتنامه دهخدا
شاشبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاش را ببندد. || (اِ مرکب ) بندآمدگی بول در مثانه و راه خروج نیافتن آن . بیماریی که بسبب آن بول در مثانه بماندو راه بیرون آمدن نیابد. (از فرهنگ نظام ذیل شاشبندشدن ). احتباس بول . حبس البول . حُبسَه اُسرُالبَول .
-
مرتطم
لغتنامه دهخدا
مرتطم . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) افتاده در گل و محکم چسبیده و غیر قادر بر برخاستن . (ناظم الاطباء). در وحل افتاده . (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتطام . رجوع به ارتطام شود. || در کاری افتاده که نتوان از آن بیرون شد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب...
-
حبةالترکی
لغتنامه دهخدا
حبةالترکی . [ ح ب ْ ب َ تُت ْ ت ُ ] (اِخ ) و کان توزون فی وقت هرب الترجمان قد قبض علی ختنه المعروف به حبةالترکی و حبسه و کان شجاعاً فتکلموا فیه و ضمنه ابوعمران موسی بن سلیمان اصبهسلار،فاخرجه و خلع علیه و وصله و حمله علی دواب کثیرة و وهب له بغالاً. (ا...
-
اعلواط
لغتنامه دهخدا
اعلواط. [ اِ ل ِوْ وا ] (مص ) از گردن شتر برنشستن بر پشت وی یا بی مهار، یا پشت برهنه سوار شدن شتر را. یقال : اعلوط البعیر؛ ای تعلَّق بعنقه و علاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از گردن شتر برنشستن بر پشت و بی مهار سوار شدن شتر یا بر پشت برهنه ٔ آن سوار...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن یزید الجهنی . محدث است . عبدان گوید از احمدبن سیار شنیدم که میگفت از حارث حدیثی معروف نیست و نام او در حدیث ابویسر که گوید: «و کان لی علی الحارث بن یزید الجهنی مال فطال حبسه ایای ....» برده شده است . در صحیح مسلم ، از عبادةبن...
-
رد
لغتنامه دهخدا
رد. [ رَدد ] (ع اِمص ) مقابل قبول . (یادداشت مؤلف ). نپذیرفتن . مردود کردن : رد خلق چون قبول ایشان بودو قبول ایشان چون رد. (کشف المحجوب ). دست رد بر روی التماس سلطان نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).رد عام و قبول عامی چیست گر تمامی تو ناتمامی چیس...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَبْر. شکیبا. آرام . بردبار. حلیم . ج ، صابرون ، صابرین : به درد کسان صابری اندر و توبه بدنامی خویش همداستانی . منوچهری .گرچه بکشی تو مرا صابر و خرسندم که مرا زنده کند زود خداوندم . منوچهری .دلی که عاشق و صابر بود مگ...
-
اعنان
لغتنامه دهخدا
اعنان . [ اِ ] (ع مص ) قاضی بر کسی حکم نامردی نمودن ، یا بجادویی از زنان بازداشته شدن : اُعن ّ عن المرئة اعناناً (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ). حکم نامردی نمودن قاضی بر مردی : اعن الرجل عن المراءة اعناناً. (ناظم الاطباء). حکم کردن قاضی بر کسی ...
-
استبراء
لغتنامه دهخدا
استبراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برائت جستن و برائت خواستن از عیب و وام و تهمت و مانند آن . (از منتهی الارب ). طلب دوری از گناه و قرض و عیب . بیزاری جستن . بیزاری خواستن . || ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض . ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض . (منتهی الار...
-
شار
لغتنامه دهخدا
شار. (اِ) شهر باشد و شارستان شهرستان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شهر باشد که عربان مدینه خوانند. (برهان قاطع). شهر و مدینه . (غیاث ). || بنای بلند و بس عالی بود. (فرهنگ جهانگیری ). بنای بلند و عمارت عالی را گفته اند. (برهان قاطع). عمارت بلند. ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خالدبن عبدالرحمان بن محمدبن علی . مکنی به ابوجعفر. وی اصلا از مردم کوفه است از بزرگان محدثین امامیه معدودو خداوند مصنفات مفیده است شیخ طوسی علیه الرحمه اورا از اصحاب امام محمد تقی جواد و امام علی بن محمد هادی علیهما...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...