مرتطم . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) افتاده در گل و محکم چسبیده و غیر قادر بر برخاستن . (ناظم الاطباء). در وحل افتاده . (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتطام . رجوع به ارتطام شود. || در کاری افتاده که نتوان از آن بیرون شد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). در کاری گرفتار شده که مخرج و مخلصی نیابد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). در رنج و محنت پریشان و مضطرب . (ناظم الاطباء). || بازدارنده ٔ پلیدی . (آنندراج ). ارتطم و ترطم السلح ؛ حبسه . (متن اللغة). رجوع به ارتطام شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.